جدول جو
جدول جو

معنی دلص - جستجوی لغت در جدول جو

دلص
(دَ لِ)
هموار. أرض دلص، زمین هموار و مستوی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیار لغزنده. (منتهی الارب) ، نرم و تابان. (از اقرب الموارد) ، ناقۀ افتاده پشم. (منتهی الارب). ج، دلاص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلص
(تَ)
کهن سال و دندان ریخته گردیدن ناقه. (منتهی الارب) ، لغزیدن. (ازناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دلص
(دُ)
جمع واژۀ أدلص. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ادلص شود، جمع واژۀ دلصاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به دلصاء شود
لغت نامه دهخدا
دلص
(دَ لَ)
نرمی و تابانی، روئیدگی پشم نو در خر، سقوط دندانهای ناقه از پیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دلص
(دُ لُ)
جمع واژۀ دلیص. (اقرب الموارد). رجوع به دلیص شود
لغت نامه دهخدا
دلص
تابانی پس از تیرگی، لغزیدن، دندان ریختگی در شتر پس از پیری نرم و تابان، هموار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلک
تصویر دلک
مالیدن، مالش دادن، مالیدن چیزی با دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلق
تصویر دلق
خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلب
تصویر دلب
چنار، درختی با ساقۀ قطور، برگ های پهن و چوب محکم که در صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لِ صَ)
مؤنث دلص، أرض دلصه، زمین هموار و مستوی، ماده شتر افتاده پشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بسیار لغزنده.
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
نرم و تابان گرداننده. (آنندراج) : دلصت الدرع، لیّنتها و ملّستها، برقتها وذهبتها. (از متن اللغه). رجوع به تدلیص شود، جماع کننده در خارج فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نعت فاعلی است از تدلیص. رجوع به تدلیص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلخ
تصویر دلخ
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
فرهنگ لغت هوشیار
دلیر آهسته روی آهسته رفتن، جمع دلوف، آله ها، عقاب ها، ماده شتران گرانبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلس
تصویر دلس
ظلمت، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلص
تصویر خلص
دوست، گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلح
تصویر دلح
نیک رو نیک رونده اسپ، جمع دلوح، ابرهای زایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفص
تصویر دفص
تابانی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الص
تصویر الص
باریکشانه چسبیده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحص
تصویر دحص
کاویدن، خاک انگیختن خاک بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلل
تصویر دلل
جمع دلال، کرشمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلم
تصویر دلم
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلو
تصویر دلو
سطل، ظرف آبکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوص
تصویر دلوص
نرم هموار، ناآرام، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاص
تصویر دلاص
نرم و هموار، جمع دلاص، تابان ها تابان نرم و تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلب
تصویر دلب
پارسی تازی گشته دلب چنار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلج
تصویر دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله
تصویر دله
چشم چران، هرزه و ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلی
تصویر دلی
جمع دلو، سبوها دهوها مغولی گنج (خزانه)، سازمان، دریا راه روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیص
تصویر دلیص
آب زر، رخشان، نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درص
تصویر درص
بچه موش، بچه گربه، بچه خرگوش، بچه خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلص
تصویر مدلص
تابان گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلا
تصویر دلا
جمع دلو، سبو ها آبکش ها کوزه ها دهو ه ها
فرهنگ لغت هوشیار