جدول جو
جدول جو

معنی دلستانی - جستجوی لغت در جدول جو

دلستانی
(دِ سِ)
کار دلستان. حالت دلستان. چگونگی دلستان. دلبری. دلکشی. زیبایی. جذابیت:
با این همه ناز و دلستانی
خون شد جگرش ز مهربانی.
نظامی.
خون هزار وامق خوردی به دلفریبی
دست از هزار عذرا بردی به دلستانی.
سعدی.
- دلستانی کردن، دلبری کردن:
من برآن بودم که ندهم دل به کس
سرو بالا دلستانی می کند.
سعدی.
، دل بردن:
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
سزاوار مثل زدن، مثل زدنی،
- داستانی شدن، سزاوار مثل زدن گردیدن، مثل زدنی شدن، درخور شهره شدن گردیدن، درخور مثل سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بود داستانی شود،
ابوشکور،
مکافات بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی،
فردوسی،
،
(در ترکیب) : همداستانی، موافقت، مرافقت
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
رجوع به شمسی دهستانی در لباب الالباب چ نفیسی ص 495 و حمیدالدین تاج الشعراء در لباب الالباب چ نفیسی ص 475 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هَِ)
منسوب به دهستان، کسی که از اهل ده باشد. دهاتی. مقابل شهری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
احمد بن حسن بن علی دمستانی. او راست:انتخاب الجید من تنبیهات السید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
منسوب است به دمستان که قریه ای است از بحرین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مهربان و شفیق و مشفق، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
منسوب به دبستان، شاگرد دبستان. شاگرد مکتب. طفل دبستان. طفل مکتب خانه. (برهان). بچه مکتبی. سبق خوان. متکلم. دیسانی. (لغت محلی شوشتر) :
شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی
تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی.
خاقانی.
ز هفت ساله دبستانیان دعا اینست
که باد عمر تو صدبار برتر از هفتاد.
کلامی اصفهانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
ابوعبداﷲ، حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هجری قمری) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795)، و نیز رجوع به ’داستان’ (نام محل) شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
منسوب به داستان، قصه یی، روایی، اساطیری، مقابل تاریخی
فرهنگ فارسی معین
خرافی، غیرواقعی، افسانه ای، رمانتیک، روایی، قصه ای، اساطیری
متضاد: واقعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
قصّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
Anecdotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdotique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
aneddotico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
анекдотичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anegdotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
轶事的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anedótico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
গল্পসঙ্কুল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
حکایتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anecdótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
เรื่องเล่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hadithi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
hikayeci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
일화적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
אנקדוטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
किस्सागोई
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
anekdotisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از داستانی
تصویر داستانی
エピソードの
دیکشنری فارسی به ژاپنی