جدول جو
جدول جو

معنی دلربائی - جستجوی لغت در جدول جو

دلربائی
(دِ رُ)
دلربایی. حالت و چگونگی دلربا. رجوع به دلربایی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلربای
تصویر دلربای
(دخترانه)
زیبا، جذاب، معشوق، محبوب، نام نوعی عتیق که دارای دانه های ریز براق است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلربایی
تصویر دلربایی
زیبایی، عمل ربودن دل ها به واسطۀ زیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلربا
تصویر دلربا
دل رباینده، کسی یا چیزی که به واسطۀ زیبایی خود دل انسان را برباید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دربای
تصویر دربای
ضروری، مورد حاجت، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گُ)
دل گشایی. حالت و چگونگی دل گشا. (یادداشت مرحوم دهخدا). انبساط خاطر. دل گشا بودن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
باقی مانده:
چو از عراق فرستاده ایم درباقی
چرا به من زر فانی زشام نفرستاد.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است. ملازم و خادم پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربایست. و رجوع به دربایست شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
دریایی. منسوب به دریا. بحری. رجوع به دریایی شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 38هزارگزی شمال خاوری بافت و سر راه مالرو رابر به سید مرتضی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دل بازی. حالت و چگونگی دل باخته. (یادداشت مرحوم دهخدا). دل باختگی:
نخست با تو به دلبازی اندرآمده ام
چو دل نماند تن دردهم به جانبازی.
سوزنی.
رجوع به دلباز و دل باختگی شود، تهور و گستاخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دیرپا، دوام
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
منسوب به الفبا: حروف الفبائی. بچۀ الفبائی. رجوع به الفبا شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به دارایی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ)
دل ربا. دلرباینده. ربایندۀ دل. که دلها رباید. مطلوب. که عاشق سازد. که شیفته کند. با حالتی ازطنازی و کشی و زبیایی که دل را بریاید:
تو سرو جوبیاری تو لالۀ بهاری
تو یار غمگساری تو حور دلربایی.
فرخی.
شاه اندرین سرای نشسته به صدر ملک
وز هر دو سوی او همه ترکان دلربای.
فرخی.
ای یار دلربا هلا خیز و می بیار
می ده مرا و گیر یکی تنگ در کنار.
منوچهری.
کنیزان یکی خیل پیشش بپای
پری فش همه گلرخ و دلربای.
اسدی.
بنزد پدر شد بت دلربای
نشستند و راندند هرگونه رای.
اسدی.
خواهمت آن چنان که رای بود
نوعروسی که دلربای بود.
نظامی.
جوانان گرچه خوب و دلربایند
ولیکن در وفا با کس نپایند.
سعدی.
ای پسر دلربای وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریزوز تو نباشد گزیر.
سعدی.
، زیبا. مرغوب. جذاب. بامرغوبیت. باجذابیت:
هیهات که روی دلربایت
با ما به وصال رای دارد.
خاقانی.
سر و تاج آن پیکر دلربای
برآورده تا طاق گنبدسرای.
نظامی.
، معشوق. محبوب:
گفتم چه چاره سازم ای دلربای من
کز درد و رنج تو دل من گشت پر ز خون.
سوزنی.
چنانکه من ز دل و جان خویش بی خبرم
تو از جمال خود ای دلربای بی خبری.
سوزنی.
عشق را مرتبت نداند آنک
که چه با دلربای دم نزده است.
خاقانی.
آنکو چو تودلربای دارد
بر فرق زمانه پای دارد.
خاقانی.
- دلربای روح بخش، کنایه از مرد کامل و مرشد راه دان. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
دل مدزد از دلربای روح بخش
که سوارت می کند بر پشت رخش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دِ رُ)
عمل دلربا. دلربائی. ربایندگی دل. جلب قلوب:
نه عودی که خوش دم بسوزی چوعاشق
اگرچون شکر دلربایی نیابی.
خاقانی.
چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سحر ذوفنون باد.
حافظ.
، معشوق بودن. محبوب بودن:
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شغل و منصب نگهبانی در و قاپوچی گری. (ناظم الاطباء). دربان بودن. بوابت. حجابت. حجبه:
وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش.
منوچهری.
یهودآسا غیاری دوز بر کتف مسلمانان
اگرشان بر در اغیار دین بینی به دربانی.
خاقانی.
و راجع به شغل دربانی و حجابت در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 200 و ترجمه فارسی آن ج 1 ص 252 شود.
- دربانی کردن، حاجبی و بوابی کردن. نگهبانی از در و ورودگاه بزرگان کردن:
چو طاوس بهشت آید پدیدار
بجای حلقه دربانی کند مار.
نظامی.
سدانه، سدن، دربانی کردن کعبه یا بتخانه. (از منتهی الارب).
- دربانی نمودن، حراست کردن از در و نگهبانی نمودن آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دربای
تصویر دربای
محتاج الیه، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبازی
تصویر دلبازی
دلباختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلربایی
تصویر دلربایی
جلب قلوب، معشوق بودن، ظرافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباقی
تصویر درباقی
باقیمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربایی
تصویر دربایی
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهربائی
تصویر کهربائی
پارسی تازی گشته کهربایی کهربکار (کارگر برق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل ربای
تصویر دل ربای
آنکه شیفته و عاشق کند، دلبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلگشائی
تصویر دلگشائی
انبساط خاطر، دلگشا بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره
جذبه، دلال، دلبری، غمزه، غنج، قر، کرشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند که دربانی می کرد، دلیل که جاجتی که دارد روا شود، از مردی بزرگ و عزت و جاه یابد. اگر بیند که دربانی میکرد و در نبود، دلیل که خاص و مقرب پادشاه شود. اگربیند که پادشاه او را از دربانی معزول کرد، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از دلربا
تصویر دلربا
Adorable, Ravishing
دیکشنری فارسی به انگلیسی
طولانی بودن، طول، بلندی
دیکشنری اردو به فارسی
آبرومندانه، درباری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از دلربا
تصویر دلربا
очаровательный , восхитительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلربا
تصویر دلربا
liebenswert, hinreißend
دیکشنری فارسی به آلمانی