جدول جو
جدول جو

معنی دلدع - جستجوی لغت در جدول جو

دلدع
(دُ دُ)
به لغت شام، نباتی است برگش به برگ سیب ماند، جهت سم مار و اسهال دموی و رعاف مفید است. (منتهی الارب). به لغت اهل بیت المقدس نوعی از کلخ است و به یونانی سفندولیون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). کلخ الدبی. تافیفرا. تفیفرا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
راه فراخ و نرم. (منتهی الارب). راه وسیع و فراخ. (از اقرب الموارد) ، راه سهل و هموار که نه بلندی و نه پستی در آن باشد. ج، دلائع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیرون کردن زبان را از دهن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آمدن زبان از دهن از خستگی یا تشنگی (متعدی و لازم است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
نوعی خارپشت بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَنْ نَ)
نرم. گویند: طریق دلنع، یعنی راه نرم و سهل. ج، دلانع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَخْ خُ)
بیرون آمدن زبان از دهن. (از منتهی الارب). خارج شدن زبان از دهان بسبب خستگی یاتشنگی. (از اقرب الموارد). دلع. رجوع به دلع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناقه دلوع، ماده شتری که پیشروی کند شتران را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طریق و راه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ دِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، با 179 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُلْ لا)
صدف گرد یا نوعی از صدف دریا. (منتهی الارب). نوعی از صدف دریا. (از اقرب الموارد) ، نبات و گیاهی است. (از اقرب الموارد) ، بطیخ هندی. (منتهی الارب). هندوانه. (الفاظ الادویه). اسم عربی بطیخ هندی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). بطیخ شامی، در لغت اهل مغرب. (از اقرب الموارد). بطیخ رومی. دابوغۀ شامی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ ثِ)
مرد بدبوی آلوده به نجاست. (منتهی الارب). بدبوی پلید. (از اقرب الموارد) ، مرد برگشته لب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مردی که بن دندان او بسیار گوشتناک باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلثع. رجوع به دلثع شود، مرد بسیار آزمند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلثع. رجوع به دلثع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
راه نرم در زمین نرم یا سخت که در آن نشیب نباشد، مردی که بن دندان او بسیار گوشتناک باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلثع. رجوع به دلثع شود، مرد بسیار آزمند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلثع. رجوع به دلثع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
زمین بی نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلیع
تصویر دلیع
شاهراه، راه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنع
تصویر دلنع
راه هموار راه نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوع
تصویر دلوع
زبان بیرون آمده، راه فراخ، پیشرو اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاع
تصویر دلاع
ناخن پریان شسن شسن شکمپا از آبزیان، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
زنگوله ای مخصوص گاو آبستن
فرهنگ گویش مازندرانی