جدول جو
جدول جو

معنی دلدال - جستجوی لغت در جدول جو

دلدال
(تَ فَجْ جُ)
جنبانیدن سر و اعضاء را در رفتار. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر و اعضا هنگام راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، اضطراب کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب). ذهاب. (اقرب الموارد). دلدله. رجوع به دلدله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلدار
تصویر دلدار
(دخترانه)
معشوق، محبوب، شجاع، مهربان، با محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلدار
تصویر دلدار
دلبر، معشوق، محبوب، دارای دل و جرئت، دلیر، دلاور، شجاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
جوجه تیغی، خارپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
ناز کردن، ناز، کرشمه، ناز کردن زن بر شوهر خود، وقار، خرام
فرهنگ فارسی عمید
(دَلْ لا دَ)
مرکّب از: دل + الف + دل، (در تداول عامیانه) پر تا لبه چنانکه از سر بخواهد شدن. تا به لب انباشته چنانکه حوضی یا استخری از آب. مملو تا لب از آبی یا مایعی دیگر. پر چنانکه حوضی از آب یا دله ای از روغن و غیره. پر تا لب. لبالب. لمالم. مالامال. ممتلی: حوض ها دلادل آب بود. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
- دلادل شدن، پر شدن. مملو شدن: حوض دلادل آب شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)،
، سخت برآمده، چنانکه شکم زنی آبستن نزدیک به زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
جمع واژۀ دلدل. (ناظم الاطباء). دلادیل. رجوع به دلدل و دلادیل شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خارپشت بزرگ یا عام است. (منتهی الارب). دلدل که قنفذ است. (از اقرب الموارد). رجوع به دلدل شود، نوعی از جانوران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِهْ کَ دَ / دِ)
دل دارنده. دارندۀ دل. از اسماء معشوق. (از آنندراج). معشوق. محبوب. (ناظم الاطباء). دلبر. معشوقه:
نخواهی مر مرا با تو ستم نیست
چو من باشم مرا دلدار کم نیست.
(ویس و رامین).
دلدار که خون ریزد یک موی نیازارد
دل نیز به یک مویش آزار نیندیشد.
خاقانی.
بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت
صد بار فغان کردم و یک بار نپذرفت.
خاقانی.
زآن غمزۀ دودافکن آتش فکنی درمن
هم دل شکنی هم تن دلدار چنین خوشتر.
خاقانی.
همان معشوق زیبا یار او بود
بت شکرشکن دلدار او بود.
نظامی.
شگفت آید مرا گر یار من نیست
دلم چون برد اگر دلدار من نیست.
نظامی.
بخرم گر فروشد بخت بیدار
به صد ملک ختن یک موی دلدار.
نظامی.
نبودی زمان بی یار دلدار
وز آن اندیشه می پیچید چون مار.
نظامی.
درآمد گلرخی چون سرو آزاد
ز دلداران خسرو با دلی شاد.
نظامی.
تماشای گل و گلزار کردن
می لعل از کف دلدار خوردن.
نظامی.
که یارا دلبرا دلدار دلبند
توئی بر نیکوان شاه و خداوند.
نظامی.
چنان در کار آن دلدار دل بست
که از تیمار کار خویشتن رست.
نظامی.
مرا این رنج و این تیمار دیدن
ز دل باید نه از دلدار دیدن.
نظامی.
شفاعت کرد روزی شه به شاپور
که تا کی باشم از دلدار خود دور.
نظامی.
همان پندارم ای دلداردلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز.
نظامی.
همان بهتر که با آن ماه دلدار
نهفته دوستی ورزم پریوار.
نظامی.
دردا که ز یک همدم آثارنمی بینم
دل بازنمی یابم دلدار نمی بینم.
عطار.
زلف تو که هم دلبر و هم دلدار است
هندو دزد است و پاسبانی داند.
کمال اسماعیل.
قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من.
مولوی.
دوستان باشند و دلداران ولیک
مهربان نشناسد الا واحدی.
سعدی.
زمین بوسیده ام بسیار و خدمت کرده ام اکنون
لب معشوقه می بوسم رخ دلدار می بینم.
سعدی.
بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
زکار و بار جهان گر شهیست عار آید.
سعدی.
کارم چو زلف یار پریشان و درهم است
پشتم بسان ابروی دلدار پرخم است.
سعدی.
هرکه خواهد هرچه خواهد در حق من گو بگوی
ما نمی داریم دست از دامن دلدار خویش.
سعدی.
چو پیدا شد ز پشت پرده دلدار
یقین دلاله شد معزول از کار.
پوریای ولی.
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم.
حافظ.
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاه راهیست که منزلگه دلدار منست.
حافظ.
عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست.
حافظ.
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش.
حافظ.
زلف دلدار چو زنار همی فرماید
برو ای شیخ که شدبر تن ما خرقه حرام.
حافظ.
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد.
حافظ.
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
حافظ دگر چه می طلبی از نعیم دهر
می می خوری و طرۀ دلدار می کشی.
حافظ.
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژدۀ دلدار بیار.
حافظ.
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد.
حافظ.
مایۀ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست.
حافظ.
- دلدارجویان، در حال جستن دلدار:
منم دلخسته و از درد مویان
منم بیدل دل و دلدار جویان.
نظامی.
، نگهدار دل. محافظ دل. مهربان. دلنواز. که دل کسان نگاهدارد و نرنجاند. عاشق ثابت قدم در عشق. دلنواز:
سرهنگ لطیف خوی دلدار
بهتر ز فقیه مردم آزار.
سعدی.
هم روز شود این شب هم باز شود این در
دلبر نه چنین ماند دلدار شود روزی.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
- دلدار گشتن، نگهبان شدن. محافظ. گشتن. دلنواز شدن:
اگرصبرت بدل در یار گردد
ظفر آخر ترا دلدار گردد.
ناصرخسرو.
، در تداول عامیانه، شجاع. صاحب شجاعت. پردل. دلیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلاور. باجرأت. بازهره. پرجرأت. شجاع. نترس. آدم پرتوان و پرتحمل. کسی که در برابر مصائب و مشکلات و حوادث سهمگین پایداری کند و از جای نرود. (از فرهنگ لغات عامیانه) ، (اصطلاح تصوف) عالم شهود است، یعنی مشاهدۀ ذات حق. صفت باسطی. (کشاف اصطلاحات الفنون). صفت باسطیت
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلادل
تصویر دلادل
جمع دلدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدار
تصویر دلدار
معشوق محبوب، دلیر شجاع با جرات دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
خارپشت بزرگ و تیرانداز، قنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ))
ناز، کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلال
تصویر دلال
((دَ لّ))
واسطه، واسطه در خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدل
تصویر دلدل
((دُ دُ))
خارپشت بزرگ تیرانداز، نام اسبی که امیر مصر به پیغمبر (ص) هدیه داده بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلدار
تصویر دلدار
معشوق، دلیر، دلاور
فرهنگ فارسی معین
جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دلربا، دلستان، دلنواز، مترس، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، ول، یار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلال
تصویر دلال
Broker, Procurer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلال
تصویر دلال
courtier, fournisseur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلال
تصویر دلال
ブローカー , 調達者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلال
تصویر دلال
סוכן , מְתַוֵך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دلال
تصویر دلال
दलाल , आपूर्तिकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلال
تصویر دلال
broker, pemasok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلال
تصویر دلال
makelaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلال
تصویر دلال
corretor, fornecedor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلال
تصویر دلال
corredor de bolsa, proveedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلال
تصویر دلال
intermediario, procacciatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلال
تصویر دلال
经纪人 , 掮客
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلال
تصویر دلال
broker, pośrednik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلال
تصویر دلال
брокер , постачальник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلال
تصویر دلال
Makler, Vermittler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلال
تصویر دلال
брокер , посредник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلال
تصویر دلال
중개인 , 공급자
دیکشنری فارسی به کره ای