جدول جو
جدول جو

معنی دلجه - جستجوی لغت در جدول جو

دلجه
(دَ جَ / دُ جَ)
شب روی آخر شب. اسم است ادلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به ادلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دلجه
(دَ جَ)
قریه ای است واقع در صعید مصر در غرب نیل که در کوه و بعید از ساحل است. (از معجم البلدان). و منسوب بدان دلجی شود
لغت نامه دهخدا
دلجه
دیرگاه واپسین پاس شب، شبروی
تصویری از دلجه
تصویر دلجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلجو
تصویر دلجو
(دخترانه)
زیبا و پسندیده، غمخوار، تسلی دهنده دل، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی و مانند آن ها می پیچند و می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درجه
تصویر درجه
پایه، پله، رتبه، مرتبه، هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد، در ریاضیات یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره، در امور نظامی مقام و رتبۀ نظامی مثلاً درجۀ سرهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجه
تصویر الجه
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجا، الجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد، شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلجو
تصویر دلجو
دلخواه، پسندیده، شایسته، نوازش کننده، تسلی دهنده، مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجه
تصویر الجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الاجه
فرهنگ فارسی عمید
(حَ جَ)
مسافت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: بیننا و بینهم حلجه صالحه او بعیده او قریبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ جَ)
سپیدۀ صبح. (منتهی الارب). انتهای شب هنگام آشکار شدن فجر، گویند: رأیت بلجه الصبح، یعنی روشنی صبح را دیدم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
است و دبر، و آن افصح از بلحه بحاء مهمل است. (از ذیل اقرب الموارد از تاج).
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ جَ)
خانه وحش و سبع. (منتهی الارب). کناس الظبی. مدلج. (متن اللغه). آرامگاه وحوش. (از اقرب الموارد). رجوع به مدلج شود، ما بین چاه آب و حوض. مدلج. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به مدلج شود، جای تهی کردن دلو از حوض و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ جَ)
شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود یا عام است. (منتهی الارب). قوطی بزرگی که در آن شیر نقل کنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَلْ لَ جَ)
زن آگنده بازو و ساق. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط) : هی خدلجه. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دجله
تصویر دجله
نهر بغداد، رودی بعراق که بغداد ساحل آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلجه
تصویر غلجه
غرچه نامرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلجه
تصویر فلجه
اسپانیایی تازی گشته سرخس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسه
تصویر دلسه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمجه
تصویر دمجه
راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلاه
تصویر دلاه
دهوه کوچک دهوک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبه
تصویر دلبه
از پارسی یک دلب یک چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیه
تصویر دلیه
سرگشته زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجه
تصویر درجه
پله، پایه، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجه
تصویر بلجه
سپیده دم پایان شب
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجه
تصویر الجه
((اُ جَ))
چپاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درجه
تصویر درجه
((دَ رَ جِ))
پایه، رتبه، نردبان، حد و اندازه چیزی، مقام، منزلت، مرتبه نظامی، واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل، بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
((دُ مَ یا مِ))
نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
کیسه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دجله
تصویر دجله
اروند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درجه
تصویر درجه
زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان
فرهنگ واژه فارسی سره