قلعه ای است بر بیست فرسنگی بلخ به کوهی که هشت فرسنگ دور آن کوه است و همه سنگ سیاه است و بر آنجا راه نیست و بر فرازش آب و گیاه بسیار است و جائی عظیم محکم است. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ اروپا مقالۀ سوم ص 156)
قلعه ای است بر بیست فرسنگی بلخ به کوهی که هشت فرسنگ دور آن کوه است و همه سنگ سیاه است و بر آنجا راه نیست و بر فرازش آب و گیاه بسیار است و جائی عظیم محکم است. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ اروپا مقالۀ سوم ص 156)
زن دو ذراع و دو ساق پرگوشت. (از متن اللغه) ، دو ساق پرگوشت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). مؤنث و مذکر در آن متساویست، یعنی ’هی خدلج’ و ’هو خدلج’. (از معجم الوسیط)
زن دو ذراع و دو ساق پرگوشت. (از متن اللغه) ، دو ساق پرگوشت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). مؤنث و مذکر در آن متساویست، یعنی ’هی خدلج’ و ’هو خدلج’. (از معجم الوسیط)
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه) احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
شب روی آخر شب. اسم است ادلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به ادلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)
شب روی آخر شب. اسم است اِدلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به اِدلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)