جدول جو
جدول جو

معنی دلج - جستجوی لغت در جدول جو

دلج
(دُلْ لَ)
جمع واژۀ دالج. (از اقرب الموارد). رجوع به دالج شود
لغت نامه دهخدا
دلج
(دَ لَ)
شب روی اول شب. اسم است ادلاج را. (از منتهی الارب). دلج اللیل، حرکت تمام شب. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلج
(تَ فَجْ جُ)
برداشتن بار را با احساس سنگینی وچنین کسی را دلوج گویند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دلج
قلعه ای است بر بیست فرسنگی بلخ به کوهی که هشت فرسنگ دور آن کوه است و همه سنگ سیاه است و بر آنجا راه نیست و بر فرازش آب و گیاه بسیار است و جائی عظیم محکم است. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ اروپا مقالۀ سوم ص 156)
لغت نامه دهخدا
دلج
دیرگاه واپسین پاس شب
تصویری از دلج
تصویر دلج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلجو
تصویر دلجو
(دخترانه)
زیبا و پسندیده، غمخوار، تسلی دهنده دل، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
مهربانی، نوازش، تسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلجو
تصویر دلجو
دلخواه، پسندیده، شایسته، نوازش کننده، تسلی دهنده، مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ لْ لَ)
زن دو ذراع و دو ساق پرگوشت. (از متن اللغه) ، دو ساق پرگوشت. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از معجم الوسیط). مؤنث و مذکر در آن متساویست، یعنی ’هی خدلج’ و ’هو خدلج’. (از معجم الوسیط)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
احمد بن علی بن عبدالله دلجی، ملقب به شهاب الدین. از فاضلان مصر در قرن نهم هجری قمری بود. در فلسفه دستی داشت و به تهمت زندقه او را مهدورالدم شمردند. وی مردم را خوار می شمرد و غالباً آنانرا استهزاء می کرد. دلجی به سال 838 هجری قمری در قاهره درگذشت. او راست: الفلاکه و المفلوکون، الجمع بین التوسط للاذرعی و الخادم للزرکشی. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 172 از الضوءاللامع و القلائد الجوهریه)
احمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالقاسم. فاضل قرن چهارم هجری قمری رجوع به احمد (ابن عبدالله...) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ / دُ جَ)
شب روی آخر شب. اسم است ادلاج را. (ازمنتهی الارب). حرکت از آخر شب، و یا حرکت در تمام شب. (از اقرب الموارد). رجوع به ادلاج شود، دلجه الضبع، نصف شب و نیمۀ شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
قریه ای است واقع در صعید مصر در غرب نیل که در کوه و بعید از ساحل است. (از معجم البلدان). و منسوب بدان دلجی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ دَ / دِ)
دل جوی. دلجوینده. جویندۀ دل. تسلی دهنده و آرامش دهنده دل. رجوع به دلجوی شود، مرغوب. مطلوب. پسندیده. شایسته. موافق. (ناظم الاطباء) :
طبع دلجو خوشتر از گنج زر و کان گهر
خوی نیکو بهتر از شاهی و ملک بیکران.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
تسلی، مهربانی نوازش، مرغوبیت پسندیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلجان
تصویر دلجان
دیرگاه، ملخ بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلجوئی
تصویر دلجوئی
جوینده و تسلی دهنده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلجه
تصویر دلجه
دیرگاه واپسین پاس شب، شبروی
فرهنگ لغت هوشیار
دلپذیر، دل پرور، دلچسب، دلنواز، عطوف، مهربان، ناز
متضاد: دلازار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
Appeasement, Placation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
apaisement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هر پارچه ای که رنگ های آن به طور مساوی نقش شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
宥和 , 鎮静化
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
פיוס , פִּיוּס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
शांति , सांत्वना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
perdamaian, penenangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
verzoening, kalmering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
apaziguamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
apaciguamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
pacificazione, placazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
缓和 , 安抚
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
uspokojenie, załagodzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
умиротворення , заспокоєння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
Besänftigung, Beschwichtigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
умиротворение , умиротворение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلجویی
تصویر دلجویی
달램
دیکشنری فارسی به کره ای