جدول جو
جدول جو

معنی دلتا - جستجوی لغت در جدول جو

دلتا
چهارمین حرف الفبای یونانی مطابق دال به شکل δ، در علم جغرافیا قطعۀ خاک سه گوش و جزیره مانند که در مصب رود به دلیل رسوب مواد سیلابی تشکیل می شود
تصویری از دلتا
تصویر دلتا
فرهنگ فارسی عمید
دلتا
(دِ)
دلطا. (ابن الندیم). نام حرف چهارم از حروف یونانی نام حرف چهارم الفبای یونانی که بشکل مثلثی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). جهارمین حرف الفبای یونانی، مطابق دال، که صورت کوچک آن d و صورت بزرگش D است. (دایرهالمعارف فارسی) ، در اصطلاح جغرافیایی، جزیره مثلث گونه ای که از شعب رودی مشکل گردد، چون دلتای نیل و دلتای رن. قسمی از اراضی مصر را یونانیان این نام داده اندبرای مشابهت آن زمین به این حرف. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی از چیزهایی را که از حیث شکل مانند D هستند دلتا می خوانند، مخصوصاً دلتای یک رودخانه که عبارتست از دشت آبرفتی پنجه مانندی که در مصب رودخانه تشکیل می شود. دشتهای دلتایی عموماً بسیار حاصلخیزند ولی در معرض طغیان رودخانه می باشند. از رودهایی که دلتاهای عظیم تشکیل داده اند نیل، می سی سی پی، اورینوکو، نیجر، راین، رون، دانوب، کوبان، ولگا، اورال، آمودریا، لنا، سند، گنگ، براهماپوترا، ایراوادی، فرات و هوانگ هو را می توان نام برد. (از دائره المعارف فارسی).
، در اصطلاح نجومی، نمایندۀ ستاره های قدر چهارم صور فلکی است. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی از ستارگان درخشان (معمولا از این جهت در مرتبۀ چهارم است) یک صورت فلکی، ستارۀ دلتای آن صورت خوانده میشود. (دایره المعارف فارسی) ، در اصطلاح ریاضی این حرف برای نمایش دادن نمو یک متغیر بکار میرود (مانند ’x D’به معنی نموx) مثلاً اگر متغیر x از2 به 5 ترقی کند، 3=2-5 =Dx و اگر از 5 به 2 تنزل کند 3- = 5- 2 = Dx. (دایره المعارف فارسی) ، (اصطلاح فیزیک) اشعۀ دلتا، الکترونهای نسبتاً بطی ءالسیری است که بسبب عبور ذرات سریعالسیر دارای بار برقی از ماده، از ماده صادر می شوند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دلتا
یونانی وات چهارم در واتگروه یونانی، پیله خشکی سه گوش در دهانه رودخانه را گویند حرف چهارم از الفبای یونانی بشکل مثلث، قطعه ای از خاک بشکل دلتا یعنی مثلث که در مصب رودی بصورت جزیره تشکیل شود
فرهنگ لغت هوشیار
دلتا
((دِ))
حرف چهارم از الفبای یونانی به شکل ë، قطعه خاک جزیره مانندی به شکل مثلث در مصب رود که از مواد سیلابی و رسوبی تشکیل می شود
تصویری از دلتا
تصویر دلتا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درتا
تصویر درتا
(دخترانه)
در (عربی) + تا (فارسی) مانند در، مانند مروارید، همتای در
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوتا
تصویر دوتا
دولا، خمیده، کج، منحنی
دوتار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ زِ)
نام حرفی از حروف یونانی که دز ’dz’ تلفظ می شود. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
چنگی که دارای دو تار باشد. (ناظم الاطباء). دوتار. دوتای. نوعی تار که دارای دو تار سیم است. مثنی. (السامی فی الاسامی) :
چنبر دف شود فلک مطرب بزم شاه را
ماه دوتا به بر کشد زهره ستای نو زند.
خاقانی.
رجوع به دوتار شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دروا. سرگشته. حیران، سرنگون. آویخته. رجوع به دروا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مخفف و مرخم دستار است که مندیل و روپاک باشد. (برهان) (آنندراج). مرخم دستار. (جهانگیری). روپاک باشد و دستمال و آنچه بر دور دستار پیچند. دستار و عمامه و مندیل. (ناظم الاطباء) :
بسکه می شویم و می کوبم باز
جبۀ خویشتن و دستا را
ریزه ریزه شدی از خم کدین
پوششم ار بودی از خارا.
کمال اسماعیل (دیوان ص 592).
رجوع به دستار شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ناحیه ای است از نواحی کوفه. در این مکان مردم کثیر و درخت خرمای بسیار بوده و فعلاً خرابست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به سریانی سپستان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مؤنث کلا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مونث کلا یعنی هر دو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلا شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوعدد. (یادداشت مؤلف). دودانه. (یادداشت مؤلف).
- دوتا کعبتین، شب و روز. (ناظم الاطباء).
- زلف دوتا، زلفین. دو رشتۀ زلف. زلف دوتو:
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری.
کس نیست که آشفتۀ آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست.
حافظ.
نامۀ تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند.
حافظ.
دست در حلقۀ آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
حافظ.
به زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوکوارانند.
حافظ.
، مضاعف. (ناظم الاطباء). ضعف. (زمخشری). دوچندان. دوچند. دوبرابر. (یادداشت مؤلف) ، دورنگ. منافق. جدا. ناهمرنگ. خلاف یکرنگ و یکرو و یکدل. ناموافق. (از یادداشت مؤلف). ناهم آهنگ:
با دوستان شاه جهان خواجه یکدل است
با دشمنان او همه ساله دلش دوتاست.
فرخی.
وآنکه دوتا باشد با تو به دل
تا دل فرزندان با او دوتاست.
فرخی.
ترا بدان خوانده ام از همه مقدمان لشکر که مردی دوتا نیستی و صلاح کار راست و درست بازنمایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628).
بر من ز تو جور و تو بدان راضی
با من تو دوتا و من به دل یکتا.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلا
تصویر دلا
جمع دلو، سبو ها آبکش ها کوزه ها دهو ه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلات
تصویر دلات
شتابان شتابنده زن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تیرهای چوبی زیر سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوتا، دوعدد، ده تا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ازرود بالای نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نگاه کردن مخفیانه، نگاه دزدانه، دوتا
فرهنگ گویش مازندرانی
خم دولا
فرهنگ گویش مازندرانی