- دلبازی
- دلباختگی
معنی دلبازی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حمیت و غیرت
یکدندگی
شراکت
حکومتی
رحم، ترحم
تسلی، تسلیت
سه چنگی سازنده بلبان
نگاهبانی دژ، پاسبانی دژ
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
شغل ومنصب دربان
باقیمانده
تملق و چاپلوسی
هواری (خیمه بزرگ)
داسار بازی، زبانبازی
همدمی همرازی مصاحبت، موافقت سازگاری
شفقت، مهربانی، تسلی
شفقت مهربانی دلسوزی، همدردی تسلی
جلب قلوب، معشوق بودن، ظرافت
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
حیله باز و مکار
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
نگهبانی ده، کدخدائی
دباشی: دهبان کسی که بر ده سرباز فرمان میراند فرمانده ده سرباز، سر دسته ده فراش
شرکت (در امور مادی و معنوی) همکاری همدستی
شرکت (در امور مادی و معنوی) همکاری همدستی
عمل ناشی از بی عقلی
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ)
جانفشانی کردن، تا پای جان در رزم ایستادن، جان باختن