دهی است از موصل. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در نواحی موصل در مشرق دجله که بین این دو هشت فرسخ مسافت است و از بزرگترین قریه های موصل و آبادترین آن بوده است. (از معجم البلدان)
دهی است از موصل. (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در نواحی موصل در مشرق دجله که بین این دو هشت فرسخ مسافت است و از بزرگترین قریه های موصل و آبادترین آن بوده است. (از معجم البلدان)
ژان باتیست ژوزف (1749- 1822 میلادی). منجم و ریاضیدان فرانسوی. از سال 1807م. استاد کولژ دوفرانس بود. با ’مشن’ طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را اندازه گیری کرد. محاسبات نجومی عمده ای مخصوصاً در باب حرکت اورانوس بعمل آورد. در مثلثات کروی چهار فرمول کشف کرد که به قیاسات دلامبر معروف است. (از دائره المعارف فارسی)
ژان باتیست ژوزف (1749- 1822 میلادی). منجم و ریاضیدان فرانسوی. از سال 1807م. استاد کولژ دوفرانس بود. با ’مشن’ طول قوس نصف النهار بین بارسلون و دونکرک را اندازه گیری کرد. محاسبات نجومی عمده ای مخصوصاً در باب حرکت اورانوس بعمل آورد. در مثلثات کروی چهار فرمول کشف کرد که به قیاسات دلامبر معروف است. (از دائره المعارف فارسی)
ملازمت. ملازمه. رجوع به ملازمت و ملازمه شود، (اصطلاح فلسفی) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. (از تعریفات جرجانی). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود. - ملازمۀ خارجیه، اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ ذهنیه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ عادیه، عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. (از تعریفات جرجانی). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). - ملازمۀ عقلیه، عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ مطلقه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید، زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. (از تعریفات جرجانی). - قاعده ملازمه، (اصطلاح فقهی) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به همین مأخذ شود
ملازمت. ملازمه. رجوع به ملازمت و ملازمه شود، (اصطلاح فلسفی) حکمی که حکم دیگر را اقتضا کند مانند وجود دود برای آتش در روز و وجود آتش برای دود در شب. (از تعریفات جرجانی). همبستگی میان دو امر را ملازمه می نامند و به عبارت دیگر دو امری که به یکدیگر بستگی داشته باشند ملازم یکدیگرند. و بالاخره دو امر به نحوی باشند که تصور هریک منفک از تصور دیگری نباشد یا وجود هر یک ملازم با وجود دیگر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی سجادی شود. - ملازمۀ خارجیه، اقتضای چیزی است چیزی دیگر را در خارج و نفس الامر یعنی هرگاه تصور ملزوم در خارج صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند دود و آتش که ذکر شد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ ذهنیه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را در ذهن یعنی هرگاه تصور ملزوم در ذهن صورت گیرد تصور لازم نیز تحقق پیدا کند مانند بینایی برای نابینایی زیرا که هرگاه تصور نابینایی در ذهن ثابت گردد تصور بینایی نیز در آن تحقق پیدا کند. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ عادیه، عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن باشد مانند فساد عالم با تقدیر تعدد خدایان به امکان اتفاق. (از تعریفات جرجانی). عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). - ملازمۀ عقلیه، عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی). عبارت از آنکه تصور خلاف لازم برای عقل ممکن نباشد مانند سفیدی مادام که سفید باشد. (از تعریفات جرجانی). - ملازمۀ مطلقه، اقتضای چیزی است چیز دیگر را، چیز اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند مانند بودن روز برای طلوع خورشید، زیرا که طلوع خورشید مقتضی وجود روز است. طلوع خورشید ملزوم و بودن روز لازم آن است. (از تعریفات جرجانی). - قاعده ملازمه، (اصطلاح فقهی) قاعده ای است مبتنی بر اینکه اگر عقل بدیهی حکم به حسن عملی کند آن عمل تکلیف قانونی افراد خواهد بود با این که نص قانون نسبت به آن عمل ساکت است. و نیز اگر عقل بدیهی حکم به قبح عملی کند آن عمل در ردیف جرایم قرار می گیرد و افراد از ارتکاب آن ممنوع خواهند بود با اینکه نص قانون آن را جرم نشناخته است. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به همین مأخذ شود
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاته دشت شهرستان نوشهر واقع در 20000 گزی جنوب باختری حسن کیف و 10000 گزی جنوب باختری مرزان آباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در7000هزارگزی این آبادی آب معدنی گازداری وجود دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاته دشت شهرستان نوشهر واقع در 20000 گزی جنوب باختری حسن کیف و 10000 گزی جنوب باختری مرزان آباد. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. در7000هزارگزی این آبادی آب معدنی گازداری وجود دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (المصادر زوزنی). با کسی یا به جایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن. لزام. (منتهی الارب). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : لازمه ملازمه و الزاماً، ثابت بود بر آن و همیشگی کرد بر آن و مفارقت نکرد از آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملازمت و ملازمه شود، معانقه کردن. (ناظم الاطباء)
با کسی یا چیزی پیوسته بودن. (المصادر زوزنی). با کسی یا به جایی پیوسته بودن. (ترجمان القرآن). پیوسته بودن با چیزی یا کسی و همیشگی کردن برآن. لِزام. (منتهی الارب). پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : لازمه ملازمه و الزاماً، ثابت بود بر آن و همیشگی کرد بر آن و مفارقت نکرد از آن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملازمت و ملازمه شود، معانقه کردن. (ناظم الاطباء)
یکدیگر را لمس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن) (دهار). یکدیگر را به دست بسودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار) (از ذیل اقرب الموارد). گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرامش با زن. مواقعه. مباضعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در خرید و فروخت آنکه گوید اگر دستت بر مبیع بسایی به چندین بها خریده باشی یا بگوید هرگاه جامۀ ترا لمس کردم یا تو لمس کردی جامۀ مرا بیع به چندین بها واجب می گردد. یا آنکه متاع را از پشت جامه لمس کند و به آن نگاه نکند، و از این نوع بیع نهی شده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابوحنیفه گوید این گونه بیع از ایام جاهلیت است و بیع فاسدی است. (از اقرب الموارد). عبارت از اینکه خریدار به فروشنده گوید هرگاه من جامۀ ترا بسودم و نیز جامۀ مرا بسودی معامله انجام یافته است. ابوحنیفه گفته است ملامسه آن است که بگویی من این کالا را به فلان مبلغ به تو بفروشم و همین که ترا بسودم معامله را انجام یافته باید تلقی کرد و همین عمل را درباره خریدار هم ملامسه گویند. این نوع معامله در روزگار جاهلیت و پیش از اسلام مرسوم بوده و فاسد و تباه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یکدیگر را لمس کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). یکدیگر را بسودن. (ترجمان القرآن) (دهار). یکدیگر را به دست بسودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار) (از ذیل اقرب الموارد). گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آرامش با زن. مواقعه. مباضعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در خرید و فروخت آنکه گوید اگر دستت بر مبیع بسایی به چندین بها خریده باشی یا بگوید هرگاه جامۀ ترا لمس کردم یا تو لمس کردی جامۀ مرا بیع به چندین بها واجب می گردد. یا آنکه متاع را از پشت جامه لمس کند و به آن نگاه نکند، و از این نوع بیع نهی شده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابوحنیفه گوید این گونه بیع از ایام جاهلیت است و بیع فاسدی است. (از اقرب الموارد). عبارت از اینکه خریدار به فروشنده گوید هرگاه من جامۀ ترا بسودم و نیز جامۀ مرا بسودی معامله انجام یافته است. ابوحنیفه گفته است ملامسه آن است که بگویی من این کالا را به فلان مبلغ به تو بفروشم و همین که ترا بسودم معامله را انجام یافته باید تلقی کرد و همین عمل را درباره خریدار هم ملامسه گویند. این نوع معامله در روزگار جاهلیت و پیش از اسلام مرسوم بوده و فاسد و تباه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
دالبژه. (شعوری). دالبوز. دالبوزه. دالپوز. دالیوز. دالیوزه. (برهان). دالبز. (انجمن آرا). دالبره. (ناظم الاطباء). داپرزه. (جهانگیری). دالوژه. (شعوری). کاسکنه. طیرغله. مرغی است کوچک و جهنده که عرب صعوه گویندش و بعضی گویند نوعی از وطواط است و بعربی وصع خوانند (برهان). وصع. دخل. (از منتهی الارب). ابن تمره. (لغت نامه). وصعه. (زمخشری) ، فراشتروک را نیز گویند. (از برهان). پرستو. پرستوک. (ناظم الاطباء). خطاف. جنسی از فراشتروک. (شرفنامه). صاحب آنندراج آرد: دالبزه و دالبوز و دالبوزه هر سه نام یک مرغ است که باندک تفاوتی در برهان سه جا بیک عبارت مکرر کرده و آن نوعی از وطواط است و پرستوک، و پرستوک اصح است. (آنندراج)
دالبژه. (شعوری). دالبوز. دالبوزه. دالپوز. دالیوز. دالیوزه. (برهان). دالبز. (انجمن آرا). دالبره. (ناظم الاطباء). داپرزه. (جهانگیری). دالوژه. (شعوری). کاسکنه. طیرغله. مرغی است کوچک و جهنده که عرب صعوه گویندش و بعضی گویند نوعی از وطواط است و بعربی وصع خوانند (برهان). وصع. دخل. (از منتهی الارب). ابن تمره. (لغت نامه). وصعه. (زمخشری) ، فراشتروک را نیز گویند. (از برهان). پرستو. پرستوک. (ناظم الاطباء). خطاف. جنسی از فراشتروک. (شرفنامه). صاحب آنندراج آرد: دالبزه و دالبوز و دالبوزه هر سه نام یک مرغ است که باندک تفاوتی در برهان سه جا بیک عبارت مکرر کرده و آن نوعی از وطواط است و پرستوک، و پرستوک اصح است. (آنندراج)
سوختن دل (از حسد و غیره) میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک میدانم اینها از دلسوزه است (ص هدایت. زنده بگور 79)، دلسوزنده:) اگر کرامت و دلسوزی کنی چه عجب که باد عالمت از دوستان دلسوزه (انوری)
سوختن دل (از حسد و غیره) میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک میدانم اینها از دلسوزه است (ص هدایت. زنده بگور 79)، دلسوزنده:) اگر کرامت و دلسوزی کنی چه عجب که باد عالمت از دوستان دلسوزه (انوری)
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد
ملازمت در فارسی: کارپاسی همراهی پیشیاری همبستگی پیوستن بکسی یا چیزی، همیشه در خدمت کسی بودن، هم بستگی میان دو امری که بیکدیگر بستگی داشته باشند اقتضای چیزی است چیز دیگر را اول را ملزوم و دوم را لازم خوانند (غزالی نامه. 23) یا ملازمه عقلی (عقلیه) عبارت از عدم امکان تصور ملزوم است بدون تصور لازم برای عقل. یا ملازمه عادی. (عادیه) عبارت از تلازمی است که عقل را رسد که ملزوم را تصور کند بدون تصور لازم او، قاعده ملازمه . مبنی بر این است که عقل حکم به نیکی عملی کند آن عمل بمنزله تکلیف قانونی افراد محسوب خواهد شد هر چند که قانون تصریحی بدان نداشته باشد و اگر بعکس عقل ببدی و زشتی عملی حکم کند آن عمل بمنزله جرم محسوب خواهد شد هر چند که قانون آنرا در ردیف جرایم نام نبرده باشد