- دلالت
- راهنمایی کردن راه نمودن به راه راست، راهنمایی، برهانی که برای اثبات امری آورند، رابطه بین دو امر در صورتیکه از علم به یکی علم بدیگری حاصل شود و آن راهنمایی لفظ است بمعنی که بر سه قسم است: یا دلالت الزامی 0 نمودن لفظ است خارج لوازم معنی را مانند دلالت انسان بر خندیدن، یا دلالت تضمنی 0 نمودن لفظ است جزو معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان فقط یا ناطق فقط 0 نمودن لفظ است یا دلالت مطابقه نمودن لفظ است تمام معنی موضوع له را مانند دلالت انسان بر حیوان ناطق جمع دلالات 0 راهنمائی، هدایت، راهبری
معنی دلالت - جستجوی لغت در جدول جو
- دلالت
- راهنمایی کردن، هدایت، در علم منطق آنچه برای ثابت کردن امری بیاورند، برهان و دلیل
- دلالت ((دِ لَ))
- راهنمایی کردن، راه نمودن
- دلالت
- Denotation
- دلالت
- денотация
- دلالت
- Denotation
- دلالت
- денотація
- دلالت
- denotacja
- دلالت
- denotação
- دلالت
- denotazione
- دلالت
- denotación
- دلالت
- dénotation
- دلالت
- denotatie
- دلالت
- denotasi
- دلالت
- دلالةٌ
- دلالت
- निरूपण
- دلالت
- התוויה
- دلالت
- ishara
- دلالت
- การแสดง
- دلالت
- دلالت
- دلالت
- নির্দেশ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تری نمناکی باز ماندی مهر
داساری عمل دلال، پولی که از بابت حق دلال باو میپردازند
داساری (دلالی)، مزد داسار، مزد راهنما داسار میانجی جافکش (جاف روسپی) جاکش زن مونث دلال، زنی که برای مردان زن پیدا کند، زنی که دیگر زنان را بد راه کند 0 زن واسطه، واسطه میان دو طرف معامله
راهنمایی ها، جمع دلالت، جمع در جمع دلاله
خوار شدن، دلیل گردیدن
پادرمیانی، میانجیگری
بزرگ شدن، بزرگی بزرگواری. کلانسال شدن
روا کرد زناشویی بازن سه هله (مطلقه ثلثه) تا بتواند دگر باره به همسری شوی نخست در آید
داخل شدن، مداخله کردن، در کاری در آمدن
ذلیل شدن، خوار شدن، خواری