آردفروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی) ، آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد) ، کوبندۀ چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث) (آنندراج). گازر. (ناظم الاطباء)
آردفروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی) ، آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد) ، کوبندۀ چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث) (آنندراج). گازر. (ناظم الاطباء)
ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک. از سلاجقۀ شام. وی 488 هجری قمری پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هجری قمری درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرهالمعارف فارسی) (طبقات سلاطین اسلام لین پول). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست. (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایه الارب نویری)
ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک. از سلاجقۀ شام. وی 488 هجری قمری پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هجری قمری درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرهالمعارف فارسی) (طبقات سلاطین اسلام لین پول). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست. (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایه الارب نویری)
جمع واژۀ دقیق، به معنی باریک. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دقیقه، ریزه و تراشه. (ناظم الاطباء). - دقاق العیدان، ریزه های چوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دقاق شود. - دقاق الکندر، ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). ، همم دقاق، همتهای فرومایه، گویند: لهم همم دقاق، أی خساس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، نام معاء سیم از امعاء سته، و نام دیگر آن لفایف است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود
جَمعِ واژۀ دقیق، به معنی باریک. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ دقیقه، ریزه و تراشه. (ناظم الاطباء). - دقاق العیدان، ریزه های چوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دُقاق شود. - دقاق الکندر، ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه). ، همم دقاق، همتهای فرومایه، گویند: لهم همم دقاق، أی خساس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، نام معاء سیم از امعاء سته، و نام دیگر آن لفایف است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود
معرب دیگدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه دیگ را بر آن نصب کنند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). اجاغ و جائی که در آنجا دیگ بجوش می آورند، مجمر و محل آتش و جای آتش. (ناظم الاطباء)
معرب دیگدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه دیگ را بر آن نصب کنند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). اجاغ و جائی که در آنجا دیگ بجوش می آورند، مجمر و محل آتش و جای آتش. (ناظم الاطباء)