جدول جو
جدول جو

معنی دقاس - جستجوی لغت در جدول جو

دقاس
به سریانی بول است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دقاق
تصویر دقاق
بسیار کوبنده، آردفروش، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
دقیق ها، باریک، جمع واژۀ دقیق
فرهنگ فارسی عمید
(دِ قَ)
دمقس. ابریشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دمقس شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دقله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دقله شود، جمع واژۀ دقیله. (اقرب الموارد). رجوع به دقیله شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دقیق، به معنی باریک. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ دقیقه، ریزه و تراشه. (ناظم الاطباء).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دقاق شود.
- دقاق الکندر، ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفۀ حکیم مؤمن) (از مخزن الادویه).
، همم دقاق، همتهای فرومایه، گویند: لهم همم دقاق، أی خساس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، نام معاء سیم از امعاء سته، و نام دیگر آن لفایف است. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ریزه و شکسته از هر چیز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- دقاق العیدان، ریزه های چوب، و آنرا بکسر اول نیز خوانند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
، باریک. (منتهی الارب). دقیق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک. از سلاجقۀ شام. وی 488 هجری قمری پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هجری قمری درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرهالمعارف فارسی) (طبقات سلاطین اسلام لین پول). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود
از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست. (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایه الارب نویری)
لغت نامه دهخدا
(دَقْقا)
آردفروش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی) ، آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد) ، کوبندۀ چیزی. (غیاث) (آنندراج) ، قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث) (آنندراج). گازر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه در جنگها و حملات شجاعت از خود نشان دهد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). قدوس. و رجوع به قدوس شود
لغت نامه دهخدا
(دَقْ قا)
لقب حسن بن محمد بن دقاق نیشابوری، مشهور به ابوعلی دقاق، عالم قرن چهارم هجری است. رجوع به ابوعلی (حسن بن...) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
خاک. (منتهی الارب). تراب. (اقرب الموارد). دقعم. و رجوع به دقعم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَدْ دا)
سنگ که به جای ریزش آب در حوض برپا سازند. (منتهی الارب). رجوع به قداس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بیماریی است در بندهای اندام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
شمارۀ بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گفته میشود: عدد دخاس و نعم دخاس، یعنی شمارۀ بسیار و نعمت فراوان. و درع دخاس، زرهی که حلقه های آن بهم نزدیک باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام اسپ جبار بن قرط است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَتْ تُ)
شتاب رفتن در شهرها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب). رفتن و غایب شدن. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن میخ در زمین، حمله کردن پس دشمن، پر کردن چاه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقس. و رجوع به دقس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ رُ)
بر یکدیگر خواندن مطلبی را، خواندن و مطالعه کردن کتابها را، آمیختن با گناهان. (از اقرب الموارد). مدارسه. و رجوع به مدارسه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خواب که غلبه کند بر کسی. (منتهی الارب). نعاس و چرت. (از اقرب الموارد). پینکی. خواب سبک
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ غُ)
کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب). کوفتن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفتن گندم را با خرمن کوب. (از اقرب الموارد) ، سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر، کهنه کردن جامه. (از منتهی الارب). درس. و رجوع به درس شود
لغت نامه دهخدا
(دَبْ با)
آنکه عمل دبس کند یا آنرا بفروشد. دوشاب گر. (مهذب الاسماء) (دهار). دوشاب پز. شیره پز. این انتساب اشتغال به عمل دوشاب را میرساند. (سمعانی) ، دوشاب فروش. شیره فروش
لغت نامه دهخدا
تصویری از دساس
تصویر دساس
بسیار مکر
فرهنگ لغت هوشیار
استوار، بزرگ نژاد بلند پایه: مرد، سنگ آب بهر سنگ آب بر، غوزه سیم از زیور ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاس
تصویر فقاس
بند درد (بند مفص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخاس
تصویر دخاس
زره ریز باف، شمار بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواس
تصویر دواس
شیر درنده، مرد دلاور و شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاس
تصویر دیاس
خرمنکوب کوفتن به پا
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکوب کوبنده، آرد فروش باریکی، خرده ریز ریزه تراشه آرد فروش باریکی، باریک دقیق، خرده ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوس
تصویر دقوس
چاه انباشتن، فرو رفتن میخ، تاختن پس دشمن تاختدنبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاس
تصویر دکاس
خواب سبک چرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراس
تصویر دراس
گندمکوبی خرمن کوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دُ))
باریکی، باریک، دقیق، خرده ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دقاق
تصویر دقاق
((دَ قّ))
آردفروش
فرهنگ فارسی معین