جدول جو
جدول جو

معنی دفیئه - جستجوی لغت در جدول جو

دفیئه
(دَ ءَ)
أرض دفیئه، زمین گرم، و لیله دفیئه کذلک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفئه. و رجوع به دفئه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دفیله
تصویر دفیله
حرکت نمایشی مانکن ها در سالن های نمایش لباس، رژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، پول یا چیز دیگری که زیر خاک پنهان کرده باشند، گنج
فرهنگ فارسی عمید
(دَ فَ ئی یَ)
هر خواربار و نتاج پیش از تابستان. (منتهی الارب). غذا و خواربار پیش از تابستان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
گوشت پارۀ بی استخوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
نقیصه و عیب. ج، دنایا. (یادداشت مؤلف). عیب و نقیصت. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ)
حلقه ای که به تیر و نیزه بربایند آن را برای آموختن. (منتهی الارب). چیزی که بر آن تیر و نیزه اندازند برای آموختن. (ناظم الاطباء). حلقه ای که بر آن تیراندازی را آموزند. (از اقرب الموارد). حلقه که تیرانداز آن را برای آموختن تیراندازی هدف قرار دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ستور و جز آن که در پس آن تیرانداز پنهان شود جهت انداختن صید را. (منتهی الارب). شتر و آنچه شکارچی در پس آن مخفی شود تا از شکار پنهان باشد و در موقع مناسب شکار را بزند. (از اقرب الموارد). دریّه. و رجوع به دریه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
عمل به رده رفتن و گذشتن گروهی از برابر کسی یا جمعی. عمل گذشتن سربازان، ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه، هیئت دولت، اولیای امور، فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه. (لغات فرهنگستان).
- دفیله رفتن، گذشتن و به راه روانه شدن گروهی چون سربازان و ورزشکاران از برابر کسی یا جمعی. گذشتن سربازان و ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه و هیئت دولت و اولیای امور و فرماندهان و غیره. (فرهنگ فارسی معین). رژه رفتن. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دفینه. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث). ثقل. گنج. خزانه. (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دفینه شود: مغفل... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم. (کلیله و دمنه).
ای صورتت ز گوهر معنی خزینه ای
ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه ای.
سعدی.
، (اصطلاح حقوق مدنی) مالی است که در زمین یا بنائی دفن شده و برحسب اتفاق و تصادف پیدا شود. مادۀ 173 قانون مدنی دفینه (و به اصطلاح فقهی، کنز) با ’لقطه’ موارد مشترکی پیدا می کند. (از فرهنگ حقوقی) ، گور. قبر. مرقد. مدفن: اندر ذکر مقابر و نواویس و دفینۀ پیغامبران. (مجمل التواریخ والقصص). پس ذکر مقصود کنیم از دفینۀ دانیال. (مجمل التواریخ والقصص). ایوب را دفینه به شام اندر روایت کنند. (مجمل التواریخ والقصص). شموئیل و داود را دفینه به بیت المقدس است. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَ)
تفیئه الشی ٔ، هنگام آن چیز. (منتهی الارب). وقت آن چیز و اول آن چیز. (ناظم الاطباء) ، دخل علی تفیئه فلان، ای اثره. (منتهی الارب). درآمد در اثر فلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ ءَ)
مؤنث دفی ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به دفی ٔ شود.
- أرض دفئه، زمین گرم. (منتهی الارب). دفیئه. و رجوع به دفیئه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
پنهان، گنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیئه
تصویر لفیئه
لفچن لخم گوشت بی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیئه
تصویر دنیئه
عیب و نقص، نقیصه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی رژه عمل گذشتن سربازان ورزشکاران و پیشاهنگان از مقابل شاه هیئت دولت اولیای امور فرماندهان و غیره رژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیئه
تصویر فیئه
بازگشت، هنگام، باز از مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفیله
تصویر دفیله
((دِ))
رژه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفینه
تصویر دفینه
((دَ نِ))
گنج یا پولی که در زمین دفن کرده باشند، جمع دفاین
فرهنگ فارسی معین
کنز، گنجینه، گنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد