جدول جو
جدول جو

معنی دفوق - جستجوی لغت در جدول جو

دفوق
(دَ)
اسب مادۀ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفقه. و رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
دفوق
(تَ لُ)
دفق است در تمام معانی. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دفق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفوق
تصویر تفوق
برتری جستن، برتری یافتن، برتر و بالاتر شدن، برتری و بالایی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کُ)
گرم شدن و گرما یافتن. (از اقرب الموارد). دفاء. و رجوع به دفاء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سیل دفاق، توجبه ای که پر کند رودبار را. (منتهی الارب). سیلی که دو جانب وادی را پر کند. (از اقرب الموارد) ، ناقه دفاق، به معنی دفاق است. (از منتهی الارب). رجوع به دفاق شود، باران وسیع. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دارویی است که برای چشم کوفته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بندۀ گریخته. (منتهی الارب). برده ای که ازترس مولایش و یا از رنج کار گریخته باشد ولی از شهر خارج نگشته، گویی که خود را در خانه های شهر دفن کرده است. (از اقرب الموارد) ، شتر رمیده، یا آنکه بی حاجت همچو گریختگان هر سو رود از مردم و شتر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه که عادتش چنان باشد که در آبخور میان و وسط شتران بود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حسب دفون، اصل و نسب که مشهور نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رجل دفون، شخص خامل و گمنام. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دف (دف ف / دف ف) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عقاب دفوف، عقابی که نزدیک زمین رسیده باشد وقت فرودآمدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ فَ)
پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عفق. رجوع به عفق شود
لغت نامه دهخدا
(حَش ش / حُش ش)
کردن گرفتن. (منتهی الارب). شروع کردن. آغازیدن. در کاری ایستادن. (زوزنی). شروع کردن چیزی، نزدیک شدن. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو)
بازی است معروف. (منتهی الارب). نوعی بازیست: خلیفه یزنی بعمامه یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخشان چشم، ناقه ای که زهدان آن بیرون افتاده باشد بعد از ولادت. (منتهی الارب). اشتر که رحم وی بیرون آید پس از زادن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. ج، دنق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَشْ شُ)
تتبع و جستجو کردن مداق امور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تباه بی خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بناگاه درآمدن بی دستوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در جایی شدن بی دستوری. (تاج المصادر بیهقی). دمور. و رجوع به دمور شود، شکستن دندان کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، درآمدن صیاد در کازه، بسیار نوشیدن شراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درآوردن چیزی را در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناقه دفاق فرسه دفاق، جهجهان و شتاب رو. جمل دفاق، شتر شتاب رویا گشاده گام یا آنکه گاهی بر این پهلو رود و گاهی بر آن پهلو. (منتهی الارب). ماده شتر سریع. و جمل دفاق،شتر که بصورت ’دفقی’ راه رود، و آنرا بضم اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وَ)
تیر شکسته پیکان. (ناظم الاطباء). تیر شکسته سوفار. (آنندراج) (منتهی الارب). سر سوفار شکسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). تیر که جای زه آن بشکسته است. (یادداشت مؤلف). و فی المثل: رجع فلان بافوق ناصل، ای بسهم منکسر لا نصل فیه، یعنی به بهرۀ ناتمام بازگردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخی نمودن در عیش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فواق فواق مکیدن بچه شیر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نوشیدن چیزی بعد چیزی. (از اقرب الموارد) ، فواق به فواق دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انفاق کردن بر مهل، ترفع بر قوم. (از اقرب الموارد). برتری نمودن. (غیاث اللغات). افزونی داشتن بر چیزی. (آنندراج). برتری و بالایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آب ریخته شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از دفق و دفوق. رجوع به دفق شود:
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفۀ مدفوق مدهوش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از نواحی غربی مصر است ونسبت بدان دسوقی است
لغت نامه دهخدا
(خُ)
باریکی میان اسب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ناقه خفوق
لغت نامه دهخدا
(تَ)
غایب شدن ستاره. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). فروشدن ستاره، سر جنبانیدن از خواب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خفق فلان، گذشتن بیشتر از شب، پریدن مرغ. منه: خفق الطائر، تیز دادن ماده شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). خفقت الناقه
لغت نامه دهخدا
تصویری از طفوق
تصویر طفوق
آغازیدن، ماندن درجایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفوق
تصویر شفوق
دلسوز، مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفوع
تصویر دفوع
پس زننده، پاکو بند ستور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دف، چنبرک ها چنبریست که پوستی بر آن چسبانند و قوالان آنرا با انگشت نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفون
تصویر دفون
بنده گریخته، شتر رمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوق
تصویر دقوق
شهری است میانه بغداد و اربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوق
تصویر دلوق
سخت تاراج سخت، دندانریخته اشتر پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
فراخی نمودن در عیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفوق
تصویر تفوق
((تَ فَ وُّ))
برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین