جدول جو
جدول جو

معنی دفعات - جستجوی لغت در جدول جو

دفعات(دُ فَ)
جمع واژۀ دفعه. (ناظم الاطباء). رجوع به دفعه شود
لغت نامه دهخدا
دفعات(دَ فَ)
جمع واژۀ دفعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بارها. رجوع به دفعه و دفعه شود
لغت نامه دهخدا
دفعات
بارها
تصویری از دفعات
تصویر دفعات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعات
تصویر دعات
داعی ها، دعا کننده ها، طلب کننده ها، خواهنده ها، کسانی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کنند، جمع واژۀ داعی
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
جمع واژۀ دافعه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گُ تَ)
مقابل تدریجاً. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفعهً. و رجوع به دفعه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ)
جمع واژۀ دفقه. (ناظم الاطباء). رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
جمع واژۀ دفقه. (ناظم الاطباء). رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
جمع واژۀ قفعه. (اقرب الموارد). رجوع به قفعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
جمع واژۀ نفعه. رجوع به نفعه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
دفعه. کرت. باره. نوبه. نوبت. بار. مرتبه. رجوع به دفعه و دفعه شود: رسولیها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). بچند دفعت خواستند که برسولیها برود و حیلت کردتا از وی درگذشتی (اموی) . (تاریخ بیهقی ص 255)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دعاه. جمع واژۀ داعی. رجوع به دعاه و داعی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفعتا
تصویر دفعتا
یکبار یکهو ناگهانی (واژه های محسن شاملو)
فرهنگ لغت هوشیار
خواننده دعوت کننده، آنکه مردم را به دین خود دعوت کند، یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبه ای است دون حجت و فوق ماذون، دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح: نویسنده از خود به داعی تعبیر کند، سبب داعیه، علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد، کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفعت
تصویر دفعت
دفعه، باره، نوبت، مرتبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعات
تصویر دعات
((دُ))
جمع داعی
فرهنگ فارسی معین