جدول جو
جدول جو

معنی دغوشه - جستجوی لغت در جدول جو

دغوشه
(تَ رُ)
درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد، و آن از ملحقات به رباعی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوشه
تصویر غوشه
خوشۀ خشک شدۀ گندم یا جو
توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، سندر، غان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
نیوشه، گوش فرادادن به سخن کسی، دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، استراق سمع، آهسته گریستن، به صورتی که در گلو گرفتگی ایجاد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشه
تصویر دوشه
ظرف شیر دوشیدن، ظرفی که در آن شیر بدوشند، گاودوش، گاودوشه، کاویش
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
گیاهی است که در هنگام تری آن را نان خورش کنند و چون خشک شود دست شوی سازند و آن نوعی از کماه باشد و زنان آن را در حلوا کرده بپزند و بجهت فربهی خورند. (فرهنگ جهانگیری). مخفف غوشنه. (فرهنگ نظام). غوشنه. غویشه. غرشنه. غوبنگ. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به غوشنه شود، نوعی از طعام که آن را ترینه گویند. (برهان قاطع) ، درخت غوش که از چوب آن تیر و نیزه و زین اسب سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به غوش شود، خوشۀ غلات و خوشۀ انگور و خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
همهمه و هیاهو. قیل و قال. جار و جنجال. ازدحام. بانگ و فریاد. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
(دَغْ وَ)
خوی بد. ج، دغوات (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دغیات. (منتهی الارب) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغیه. و رجوع به دغیه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ شَ / شِ)
نغوسه. (برهان قاطع). رجوع به نغوسه شود، گوش فرادادن به سخن دو کس که با هم آهسته حرف میزنند. (برهان قاطع). به معنی گوش فراداشتن که بینند چه سخن می گذرد. (فرهنگ خطی). با نیوشه قیاس شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
من درین شیوه و ز قضای خدا
به نغوشه ستاده بر در یار.
مهذب خراسانی (ازرشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کار درویشان را کردن. (از اقرب الموارد). درویشی. تدروش. (از اقرب الموارد) : نشاء فقیراً و سلک طریق المشیخهو الدروشه فطاف البلاد و زار مرقدالشیخ عبدالقادر الکیلانی. (خلاصهالاثر). و رجوع به درویش و درویشی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
شتاب کردن در رفتار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
گوش فرا دادن بسخن دو کس نیوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشه
تصویر دوشه
((ش))
ظرفی که در آن شیر بدوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((شَ یا ش))
نوعی از طعام که آن را ترینه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشه
تصویر غوشه
((ش))
خوشه، چندین دانه میوه که به هم پیوسته و از شاخه درخت یا ساقه گیاه آویزان باشد، سنبله، ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغوشه
تصویر نغوشه
((نَ ش))
دزدیده به گفتگوی دیگران گوش دادن، نیوشه
فرهنگ فارسی معین
پرپشت، باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه
فرهنگ گویش مازندرانی