جدول جو
جدول جو

معنی دغندر - جستجوی لغت در جدول جو

دغندر
(دُ غُ دَ)
دهی از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنۀ آن 418 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غندر
تصویر غندر
جوان فربه و ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغندر
تصویر چغندر
گیاهی از خانوادۀ اسفناجیان، با ریشۀ غده ای و قندی، ریشۀ غده ای و مخروطی شکل این گیاه مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(چُ غُ دَ / دُ)
حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بهندی، کنگلو. (از شرفنامۀ منیری). گیاهی که ریشه آن کلفت و لحمی است و بتازی ’سلق’ نامند و پختۀ آن ازاغذیۀ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیۀ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه بزرگ. (فرهنگ نظام). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه آن اندوختۀ قندی میسازد و در سال دوم ساقۀ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274). نام گیاهی که بیخ و ریشه آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیۀ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیۀ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پختۀ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیۀ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب. سلق.. چکندر. شلغم. شوندر. صوطر:
سراپای بعضی و بعضی کیاکن
چو اندر مغاک چغندر چغندر.
عمعق.
چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است.
جائی که گوشت نیست چغندر سالار است.
چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود.
زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات.
فلان است نه برگ چغندر.
و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ فلاماندر دندر. نام رودی به کشور بلژیک دارای 105 هزارگز درازی
لغت نامه دهخدا
(غُ دُ)
نوجوان فربه سطبر نازپرور و خوشتر عیش. (منتهی الارب). جوان فربه و درشت و نازپرورده. (از اقرب الموارد). غندر. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دُ)
محمد بن جعفر بصری. ملقب به غندر و مکنی به ابوعبدالله. وی را بدان سبب غندر گفتند که در مجلس ابن جریج بسیار پرسید، و ابن جریج گفت: ماترید یا غندر؟ (چه میخواهی ای الحاح کننده ؟) و از آن پس به این لقب ملقب شد. از یکی از رواه حدیث است، و احمد و ابن مدینی از وی روایت کنند. وی به سال 193 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ بغداد ج 9 ص 325 و تاریخ الخلفاء و مادۀ ابوعبدالله غندر شود. خواندمیر در حبیب السیر (چ خیام ج 2 ص 250) این شخص را به نام محمد بن محمد بن جعفر آورده است و ظاهراً صحیح محمد بن جعفر است
لغت نامه دهخدا
هویجی باشد که در آتش داخل کنند و بر سه قسم است، چغندر قند، چغندر رسمی، و چغندر فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غندر
تصویر غندر
جوان فربه و ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغندر
تصویر چغندر
((چُ غُ دَ))
چگندر، چندر، گیاهی است از تیره اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشه ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است، چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند
فرهنگ فارسی معین
چغندر در خواب، غم و اندوه است. اگر کسی بیند چغندر همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد. اگر بیند چغندر از خانه بیرون انداخت، دلیل که از غم فرج یابد. محمدبن سیرین گوید: چغندر در خواب، منفعت اندک است، از جهت زنان و چغندر پخته هم، از زنان منفعت یابد اندکی. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب