جدول جو
جدول جو

معنی دغمر - جستجوی لغت در جدول جو

دغمر
(دَ مَ)
دهی است به کنار دریای عمان، و آن معرفه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دغمر
بد خوی
تصویری از دغمر
تصویر دغمر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمر
تصویر دمر
به روافتاده، وارو، وارون، روی سینه و شکم دراز کشیده، دمرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیمر
تصویر دیمر
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، چهر، غرّه، دیباجه، سج، دیباچه، عذار، محیّا، عارض، رخسار، گردماه، خدّ، لچ، وجنات، رخساره، چیچک، دیمه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ سَ قَ)
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مَ)
کارها ناآزموده. (مهذب الاسماء) (دهار). ناآزموده. (زمخشری). ناآزموده کار و بی وقوف. (ناظم الاطباء). ناشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ثوب مغمر، جامۀ رنگ کرده به زعفران، هو مغمر العیش، او کسی است که نمی رسد به عیش مگر اندکی از آن را و گفته شده است غافل از تمام عیش. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مِ)
به سختی و ازدحام اندازنده خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول. احمق. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
غله ای باشد شبیه به ماش و آنرا به عربی درجع خوانند. (برهان). جنسی از غله که آنرا شاغل نیز گویند هندیش ارهر خوانند. (شرفنامۀ منیری). دشمر. (برهان). و رجوع به دشمر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
غله ای باشد شبیه به ماش و به عربی درجع خوانند. (برهان) (آنندراج). دسمر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول و احمق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
مرکّب از: دغ + سر، که سری دغ دارد. که بر سر موی ندارد. کسی را گویند که سرش کچل و بی موی باشد. (برهان)، لغسر. و رجوع به لغسر شود، آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد. اجله. (زمخشری)، أصلع. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
شیر سطبر. (منتهی الارب). اسد ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو و بدصفت: رجل دغمور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ مَ / مِ)
ابوینی. تنی. مقابل اگئی که ابی تنها یا امی تنهاست. برادر تنی. خواهر تنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دیزه. (منتهی الارب). رنگ اسب دیزه. (ناظم الاطباء). دغم که رنگی است. (از اقرب الموارد). رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
درآمدن در خانه، درآمدن بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
مرد زیرک تیزفهم و بی باک دلیر. (منتهی الارب) ، مردمان ناپاک و آلوده آبرو: تجمعت الدغامر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از بلاد مابین شمال و مشرق هند بر حسب آنچه در سنگهت آمده است. (ماللهند بیرونی 157)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مَ)
پنهان. (منتهی الارب) (آنندراج). خفی. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، رجل مدغمرالخلق، لیس بصافیه. (اقرب الموارد). بدخلق و شرس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(دُ مُ ی ی یا دَ مَ ری ی)
خلق دغمری، خوهای درآمیختۀ بد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ رَ)
بدخوئی. (منتهی الارب). شراست و بدی خلق و خوی: فی خلقه دغمره،در خوی او شر است و لؤم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمیختن خلق. (از منتهی الارب) ، درآمیختن خبر بر کسی. (ناظم الاطباء). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب). عیب کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده ای است صمغی زردرنگ و سخت و غیرحاجب ماوراء چون شیشه و آن رسوب و کنجارۀ تقطیر تره بانتین است و آنرا برای تلطیف زه کمان بکار برند
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
پنهان کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغامر
تصویر دغامر
زیرک، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمار
تصویر دغمار
پوشیده پنهان پنهانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفر
تصویر دغفر
شیر دژوان (دژوان غلیظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد اصلع، آنکه سرش بی موی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمره
تصویر دغمره
بد خویی تند خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمر
تصویر دمر
بی سود مرد روی سینه و شکم دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغم
تصویر دغم
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
((دَ سَ))
کچل
فرهنگ فارسی معین
داغ کردن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی