جدول جو
جدول جو

معنی دغم - جستجوی لغت در جدول جو

دغم
(دُ)
جمع واژۀ أدغم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ادغم شود، جمع واژۀ دغماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دغماء شود
لغت نامه دهخدا
دغم
(تَ)
فراگرفتن کسی را گرمی و سردی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دغمان. و رجوع به دغمان شود، شکستن بینی کسی را و مایل کردن بسوی باطن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوشیدن آوند را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغم
(دَ)
رغماً له دغماً سغماً، از اتباع است و دغماًسغماً تأکید است رغما را و بدون واو، زیرا مؤکّد عین مؤکّد است و بر آن عطف نمیشود چه عطف اقتضای مغایرت را دارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دغم
(دَ غَ)
دیزه، و آن نیک سیاه بودن روی اسب است و پتفوزهای وی نسبت به رنگ سائر بدن. (منتهی الارب). رنگی است در اسب و آن این است که صورت و پتفوزهای او به سیاهی زند و آن سیاهی از رنگ سایر قسمتهای بدن او سخت تر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغم
(دُ)
سپید چرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دغم
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
تصویری از دغم
تصویر دغم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ مَ صَ)
فربهی و کثرت گوشت، و صغانی آنرا دغفصه ضبط کرده و شاید تصحیفی از آن باشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
دیزه. دیزج. (قاموس). اسب دیزه. (منتهی الارب). خر دیزه. (مهذب الاسماء). و فی المثل: الذئب ادغم. (منتهی الارب) ، گنده بغل. مؤنث: دفراء
لغت نامه دهخدا
(تَ خُ)
داخل کردن تمام نره را در شرم زن، و یا آن دعمظه با عین مهمله است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو و بدصفت: رجل دغمور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ / سِ)
در تداول عوام، مخمصه. مشکل. مشکلات در کاری. تعب. دردسر. مزاحمت. هیاهو. جنجال. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ مُ ی ی یا دَ مَ ری ی)
خلق دغمری، خوهای درآمیختۀ بد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ رَ)
بدخوئی. (منتهی الارب). شراست و بدی خلق و خوی: فی خلقه دغمره،در خوی او شر است و لؤم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمیختن خلق. (از منتهی الارب) ، درآمیختن خبر بر کسی. (ناظم الاطباء). مخلوط و مشوش کردن خبر بر کسی. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب). عیب کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فاج ج)
فراگرفتن کسی را گرمی و سردی. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغم. و رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث أدغم. ماده اسب دیزه. (از منتهی الارب) ، شاه دغماء، گوسپندکه هر دو گوش وی و زیر کام وی سیاه باشد. (منتهی الارب). ج، دغم. (ناظم الاطباء). و رجوع به ادغم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حُ)
شتاب کردن در رفتار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دهی است به کنار دریای عمان، و آن معرفه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ مَ / مِ)
ابوینی. تنی. مقابل اگئی که ابی تنها یا امی تنهاست. برادر تنی. خواهر تنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دیزه. (منتهی الارب). رنگ اسب دیزه. (ناظم الاطباء). دغم که رنگی است. (از اقرب الموارد). رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دژم
تصویر دژم
پژمان و اندوهگین از غم و پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغماء
تصویر دغماء
مادیان دیزه، تو دماغی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمار
تصویر دغمار
پوشیده پنهان پنهانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمان
تصویر دغمان
سیه چهره سیه چرده، سیاه دفزک سیاه سیر، نام مردی است، سپاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمره
تصویر دغمره
بد خویی تند خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمسه
تصویر دغمسه
پنهان کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغم
تصویر ادغم
سیه چرده، تو دماغی، سیاه بینی، اسب دیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمر
تصویر دغمر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسم
تصویر دسم
چربی گوشت، پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمسه
تصویر دغمسه
((دَ مَ س))
گرفتاری، مشکلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوم
تصویر دوم
ثانیا
فرهنگ واژه فارسی سره
گرفتاری، تنگنا
فرهنگ گویش مازندرانی
داغ کردن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی