- دغم
- اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
معنی دغم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بد خوی
سیه چرده، تو دماغی، سیاه بینی، اسب دیزه
حرفی که در حرف دیگر درآمده و یکی شده باشد، ادغام شده، درهم پیوسته، یکی شده
استوار، محکم، بادوام، حصین، متأکّد، مرصوص، مستحکم، ستوار، درواخ
استوار، محکم، بادوام، حصین، متأکّد، مرصوص، مستحکم، ستوار، درواخ
خوبروی مرد، تره آبناک
ادغام شده
((مُ غَ))
فرهنگ فارسی معین
ادغام شده، حرفی که در حرف دیگر همجنس یا قریب المخرج داخل شود و یک حرف مشدد تلفظ گردد، مثلاً دال در «مدت»
پنهان کردن، تباه کردن
بد خویی تند خویی
سیه چهره سیه چرده، سیاه دفزک سیاه سیر، نام مردی است، سپاه بزرگ
پوشیده پنهان پنهانیده
مادیان دیزه، تو دماغی: زن
ثانیا
پژمان و اندوهگین از غم و پژمرده
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
چربی گوشت، پیه
سر شکستن، سر درد سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد
خبه کردن
گلو درد
ناراست، دغل، نادرست
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
اندوه از بدهکاری شکسته دندان
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
حیله و نادرستی
تاریکی
لاتینی فرانسوی بنباور
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
فردار درخت بزرگ، همارگی، خرمای هندی در مرحله دو دومین ثانی
عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر. غار
کراهت داشتن چیزی را، به خاک آلوده شدن
تنگ پیشانی ابریکسره
تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است، فریب خوردن و بدان دچار شدن
اندوهزدگی
دخمه، مقبره، سردابه که مرده را در آن جای دهند