جدول جو
جدول جو

معنی دغل - جستجوی لغت در جدول جو

دغل
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
تصویری از دغل
تصویر دغل
فرهنگ فارسی عمید
دغل
(تَ تُ)
دو دل درآمدن در چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن با شک و تردید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغل
(دَ غَ)
مکر و حیله. (برهان) (غیاث). حیله و ناراستی، و با لفظ کردن مستعمل است. (از آنندراج) : اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل... هیچ باقی نخواهند گذاشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599). قومش بدو آویختند و از دغل بترسانیدند. (تاریخ بیهقی ص 573).
چون به رکوع و سجود خم ندهی
پشت شنیعت همی کنی دغلی.
ناصرخسرو.
دغل باطن و خبث سریرت ایشان می دانست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 169). چون ایلک خان... دغل او مشاهده کرد و خذلان و عصیان او بشناخت... (ترجمه تاریخ یمینی).
هیچ سحر و هیچ تلبیس و دغل
می نبندد پرده بر اهل دول.
مولوی.
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
حافظ.
راست است و دغل نیست دردرون او. (ترجمه دیاتسارون ص 170).
- دغل کردن، مکر کردن:
زنهار که تن درندهی تعب کسان را
تا خصم دغل کرد تو انداز دعا کن.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، عمل تغییر دادن متاعی برای گمراه کردن خریدار. (لغات فرهنگستان). خیانت. فساد. غش. (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیب و فساد. (برهان). تباهی و فساد و نادرستی. (فرهنگ فارسی معین)، دروغ. (ناظم الاطباء)، خس و خاشاکی که در حمامها سوزند. (برهان) : بعد أن یجفف (دیفروغس) یوضع حوالیه الدغل و یحرق. (ابن البیطار).
لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی.
نظامی.
، علف تر و خشک صحرایی خودرو. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). علف هرزه: هر سال زمین آنرا (درخت زرشک را) بیل باید زدن و زبل انداختن و بن آنرا از دغل پاک کردن. (فلاحت نامه). و بن آنرا شخم زنند و دغل هر چه باشد از آن پاک کنند. (فلاحت نامه). بعضی باشد که آنرا بوقت اول بایدکه تخمها را از نم نگاه دارند و کشتن از خاک و دغل پاک باید کرد مانند گندم و جو و امثال آن. (فلاحت نامه)، دردی و لای هر چیز، اعم از شراب و آب. (برهان)،
{{صفت}} کسی که ناراستی کند. (برهان). مکار و حیله گر و دغاباز. (غیاث). صاحب حیله و ناراستی. (از آنندراج). کسی که دغلی کند یعنی حرامزادگی و مکاری کند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). مزور. (فرهنگ فارسی معین). کسی که ناراستی کند و تزویرنماید. (ناظم الاطباء) :
برو شیر درّنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل.
سعدی.
معیار دوستان دغل روز حاجت است
قرضی برای تجربه ازدوستان طلب.
صائب.
دغل گر چه زر زخرفی آورد
زمانه ز پی صیرفی آورد.
ادیب.
- خانه دغل، کسی که خانه خود را رسوا نماید. (از ناظم الاطباء).
- دزد دغل، دزد نابکار:
به درجست از آشوب دزد دغل
دوان جامۀ پارسا در بغل.
سعدی.
- دغل بغل، از اتباع است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
مهتر توئی مسلم در روزگار خویش
وین دیگران همه حشوات و دغل بغل.
سوزنی.
- دغل خاکدان، کنایه از قالب آدمی. (برهان) (آنندراج). کالبد انسان:
چند غرور ای دغل خاکدان
چند منی ای دوسه من استخوان.
نظامی.
- ، کنایه از دنیا و عالم سفلی. (برهان) (آنندراج).
- دغل دوست، آنکه به دروغ ادعای دوستی کند. (ناظم الاطباء) :
این دغل دوستان که می بینی
مگسانند گرد شیرینی.
سعدی.
، کسی که چیزی را برای گمراهی تغییر می دهد. (لغات فرهنگستان)، جیب بر. (ناظم الاطباء)، ناسالم، گویند: امشب هوا دغل است، یعنی کثیرالتغییر و ناسالم. (یادداشت مرحوم دهخدا)، سیم ناسره و زر قلب. (برهان). سیم و زر ناسره. (غیاث). پول تقلبی. قلب. نبهره. مقابل رایج:
اما چون به مذهب خواجه تلبیس ادله رواست روا باید داشتن که این دغل نیست سره است اما خدای تعالی بصورت دغل بدو می نماید و آنکه او را به سره می نماید دغل است. (کتاب النقض ص 428).
میزان حق و باطل رای ملک است آری
زرّ دغل و خالص در نار پدید آید.
خاقانی.
رستۀ دهر و فلک دیده و بشناخته
رایج این را دغل، بازی آنرا دغا.
خاقانی.
گر دغلی باش بر آتش حلال
ور زر و یاقوتی از آتش منال.
نظامی.
نقره اندوده بر درست دغل
عنبر آمیخته به گند بغل.
سعدی.
سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم.
سعدی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
سعدی.
درست گشت که خورشید در خزانۀ تو
قراضه ایست دغل بر مثال پرپره ای.
شمس الدین محمد ورکانی.
نیست گفتار مرا رتبۀ نظم دگران
هم عیار زر خالص نبود سیم دغل.
امیدی.
، فرومایه. (اوبهی) : لاس، ابریشم دغل. (یادداشت مرحوم دهخدا)، کودن، تنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دغل
(دَ غَ)
قمار. (منتهی الارب) ، تباهی. (منتهی الارب). عیب و فساد. (دهار). عیب تباه کننده در کاری. (از اقرب الموارد) ، درخت انبوه درهم پیچیده. (منتهی الارب). درختان بسیار درهم پیچیده. (دهار) (از اقرب الموارد) ، بسیار گیاه و درهم آمیختگی آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جای خوف هلاک. (منتهی الارب). جایی که بیم هلاکت در آنجا رود. (از اقرب الموارد). ج، أدغال، دغال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغل
(دَ غِ)
مکان دغل، جای درخت ناک یا جای پنهان و مخوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغل
حیله و نادرستی
تصویری از دغل
تصویر دغل
فرهنگ لغت هوشیار
دغل
((دَ غَ))
تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار، مکر و حیله
تصویری از دغل
تصویر دغل
فرهنگ فارسی معین
دغل
مزور، حیله گر
تصویری از دغل
تصویر دغل
فرهنگ فارسی معین
دغل
بدعمل، جلب، حقه باز، حیله گر، خائن، دغا، دغلکار، دوال باز، شید، قلاش، محیل، مزور، مکار، ناراست، قلب، ناسره
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دغلی
تصویر دغلی
نادرستی و ناراستی
مکر، حیله، فریب، کلک، تنبل، ستاوه، دلام، شید، دویل، ترب، احتیال، غدر، گول، تزویر، قلّاشی، ریو، چاره، خاتوله، نارو، کید، حقّه، نیرنگ، گربه شانی، روغان، اشکیل، ترفند، شکیل، دستان، خدعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل کار
تصویر دغل کار
مکار، حیله گر، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
حیله گری، مکاری، دغلی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غِ)
مکان ٌمدغل، جای درخت ناک. (منتهی الارب). جای کثیرالشجر. (از متن اللغه). دغل. ذودغل. جای پرگیاه و مشتبک النبت. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مکان مدغل، جای پنهان و مخوف. (از منتهی الارب). مکان داغل و دغل و مدغل، خفی او ذودغل. (از متن اللغه) ، خیانت کننده. فریبنده. (ناظم الاطباء) ، سخن چینی نماینده. (آنندراج) : ادغله، وشی به. (از متن اللغه) ، زیان رساننده. (ناظم الاطباء). که در کاری خلاف آرد و فساد کند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). تاراج کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ غُ)
بچۀ حیوانی را گویند که فربه شده باشد و چاغ و خوش صورت، و جست و خیز نماید. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، توأم، و آن دو طفل اند که در یک شکم پدید آمده باشند. دوقلو، و هر چیز توأم مانند بادام و امثال آن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دوغلو. و رجوع به دوغلو شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
واحد مداغل. (از اقرب الموارد). رجوع به مداغل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغل داری
تصویر دغل داری
نفاق دورویی، عیب جویی عیب گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلکاری
تصویر دغلکاری
گمراهاندن دغا کاری سر خریدار را شیره مالاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلتمش
تصویر دغلتمش
ترکی سفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلداری
تصویر دغلداری
آک گویی آک جویی (آک عیب)، دو روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلدری
تصویر دغلدری
آک گویی، دو رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
حیله گر، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلباز
تصویر دغلباز
حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
دگلی دغایی ناراستی ناراستی نادرستی، مکاری عیاری، حرامزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
ناراستی، نادرستی، مکاری، حرامزادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغل کاری
تصویر دغل کاری
تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دغلی
تصویر دغلی
تقلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دغلکارانه
تصویر دغلکارانه
Underhanded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
Smarmy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تیرهای کوتاه چوبی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب کاری و تقلب در بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دغلکارانه
تصویر دغلکارانه
подлый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
липкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دغلکارانه
تصویر دغلکارانه
hinterhältig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دغلکار
تصویر دغلکار
schmiere
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دغلکارانه
تصویر دغلکارانه
підступний
دیکشنری فارسی به اوکراینی