ریختن چیزی را. (از منتهی الارب). آب ریختن. (المصادر زوزنی) (دهار). ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث). ریختن آب و اشک را، که متعدی است، ولی ’لیث’ آنرالازم آورده است. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن آب یکباره. (از منتهی الارب). ریختن آب را باشدت و فشار. (از اقرب الموارد) ، پریشان کردن آنچه را در کوزه بود بیکبار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دفق اﷲ روحه، اذا دعی علیه بالموت، یعنی بمیراناد او را خدای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفوق. و رجوع به دفوق شود، بشتاب بردن ستور صاحبش. (ناظم الاطباء) ، بشتاب رفتن ستور. (از ناظم الاطباء)
ریختن چیزی را. (از منتهی الارب). آب ریختن. (المصادر زوزنی) (دهار). ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث). ریختن آب و اشک را، که متعدی است، ولی ’لیث’ آنرالازم آورده است. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن آب یکباره. (از منتهی الارب). ریختن آب را باشدت و فشار. (از اقرب الموارد) ، پریشان کردن آنچه را در کوزه بود بیکبار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دفق اﷲ روحه، اذا دعی علیه بالموت، یعنی بمیراناد او را خدای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دُفوق. و رجوع به دفوق شود، بشتاب بردن ستور صاحبش. (ناظم الاطباء) ، بشتاب رفتن ستور. (از ناظم الاطباء)
ابن حنظله بن زید بن عبده ذهلی شیبانی، مشهور به دغفل ناسب. از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است. معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65 هجری قمری در واقعۀ دولاب (در فارس) غرق گشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الاستیعاب و الاصابه و اسدالغابه و البیان والتبیین)
ابن حنظله بن زید بن عبده ذهلی شیبانی، مشهور به دغفل ناسب. از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است. معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65 هجری قمری در واقعۀ دولاب (در فارس) غرق گشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الاستیعاب و الاصابه و اسدالغابه و البیان والتبیین)
بسیار ریزندۀ آب. که آب بسیار ریزد. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دغفقه، باران سخت بارنده در ابتدا. (آنندراج) (از متن اللغه). بارانی که در آغاز سخت بارد. (ناظم الاطباء) ، که بپاشد و انفاق کند مال خویش را. (از متن اللغه). رجوع به دغفقه و دغفان شود، ماء مدغفق، مصبوب. (متن اللغه) ، عام مدغفق، سال ارزانی و فراخی. (منتهی الارب). مخصب. (اقرب الموارد) ، عیش مدغفق، زندگانی فراخ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دغفق شود
بسیار ریزندۀ آب. که آب بسیار ریزد. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از دغفقه، باران سخت بارنده در ابتدا. (آنندراج) (از متن اللغه). بارانی که در آغاز سخت بارد. (ناظم الاطباء) ، که بپاشد و انفاق کند مال خویش را. (از متن اللغه). رجوع به دغفقه و دغفان شود، ماء مدغفِق، مصبوب. (متن اللغه) ، عام مدغفق، سال ارزانی و فراخی. (منتهی الارب). مخصب. (اقرب الموارد) ، عیش مدغفق، زندگانی فراخ. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به دغفق شود