جدول جو
جدول جو

معنی دغف - جستجوی لغت در جدول جو

دغف
(تَ فَءْ ءُ)
گرفتن بسیار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخت شدن گرما بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دغل
تصویر دغل
نادرست، حیله گر، مکار، کسی که چیزی را برای گمراه ساختن خریدار تغییر صورت بدهد، سیم و زر قلب و ناسره، برای مثال تا چه خواهی خریدن ای مغرور / روز درماندگی به سیم دغل (سعدی - ۸۹)، حیله، مکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغا
تصویر دغا
مکار، دغل، ویژگی سیم و زر قلب و ناسره، مکر، فریب، برای مثال کس نداند مکر او الا خدا / در خدا بگریز و واره زآن دغا (مولوی - ۸۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شغف
تصویر شغف
سخت دل بسته شدن، نهایت دل بستگی، بالاترین درجۀ عشق و دل باختگی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
رغماً له دغماً سغماً، از اتباع است و دغماًسغماً تأکید است رغما را و بدون واو، زیرا مؤکّد عین مؤکّد است و بر آن عطف نمیشود چه عطف اقتضای مغایرت را دارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
دیزه، و آن نیک سیاه بودن روی اسب است و پتفوزهای وی نسبت به رنگ سائر بدن. (منتهی الارب). رنگی است در اسب و آن این است که صورت و پتفوزهای او به سیاهی زند و آن سیاهی از رنگ سایر قسمتهای بدن او سخت تر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سپید چرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ أدغم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ادغم شود، جمع واژۀ دغماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دغماء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ابرناک بودن روز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ / غِ)
لقب زنی گول و احمق از قبیلۀ عجل که مثل است در حماقت: أحمق من دغه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دغینه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ غَ)
زنی یا مردی کوتاه و فربه. آدمی سخت فربه و دموی. سخت فربه متمایل به کوتاهی و سرخی. سخت فربه با گوشتی پیچیده و سخت و خونی بسیار. بسیار فربه با گوشتی سخت. باقدی کوتاه و سخت فربه با گوشتی سخت. بسیار سرخ و فربه با گوشتی سخت. حذلم. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُهْ)
برخاستن شهوت علت پشت. (منتهی الارب). هیجان شهوت ابنه. (ناظم الاطباء). دقوف. و رجوع به دقوف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کاه ارزن. (منتهی الارب) ، آنچه از باد بردادن به سکو جدا افتد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراگرفتن کسی را گرمی و سردی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دغمان. و رجوع به دغمان شود، شکستن بینی کسی را و مایل کردن بسوی باطن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پوشیدن آوند را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
ابن حنظله بن زید بن عبده ذهلی شیبانی، مشهور به دغفل ناسب. از نسب شناسان عرب بود که در نسب شناسی بدو مثل زنند. و برخی گویند نام او حجر و لقبش دغفل بوده است. معاویه او را به تعلیم فرزندش یزید گماشته بود. دغفل به سال 65 هجری قمری در واقعۀ دولاب (در فارس) غرق گشت. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 18، از الاستیعاب و الاصابه و اسدالغابه و البیان والتبیین)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
عیش دغفق، زندگانی فراخ، عام دغفق، سال ارزانی و فراخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
شیر سطبر. (منتهی الارب). اسد ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفغ
تصویر دفغ
کاه ارزن کاه با گندم (ذرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفر
تصویر دغفر
شیر دژوان (دژوان غلیظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درف
تصویر درف
پناه، سایه، سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغت
تصویر دغت
خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا
تصویر دغا
ناراست، دغل، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
دلیر آهسته روی آهسته رفتن، جمع دلوف، آله ها، عقاب ها، ماده شتران گرانبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغش
تصویر دغش
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغف
تصویر لغف
فرو خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدف
تصویر غدف
فراخسالی ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغم
تصویر دغم
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفل
تصویر دغفل
بچه پیل، بچه گرگ ، زندگانی فراخ، پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغف
تصویر زغف
ریزه هیزم، سر شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا
تصویر دغا
((دَ))
ناراست، نادرست، سیم و زر ناخالص، دغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغل
تصویر دغل
((دَ غَ))
تغییر دادن چیزی برای گمراه ساختن خریدار، مکر و حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دغل
تصویر دغل
مزور، حیله گر
فرهنگ فارسی معین