جدول جو
جدول جو

معنی دغرور - جستجوی لغت در جدول جو

دغرور(دُ)
آنکه مردمان را بسیار به فحش کنایه کند و به بدی پیش آید. (منتهی الارب). آنکه با بدی و شر متعرض مردم شود، و ناسزا گوینده. (از اقرب الموارد). دعرور. و رجوع به دعرور شود
لغت نامه دهخدا
دغرور
گواژ بند گواژ زن، دشنامگوی
تصویری از دغرور
تصویر دغرور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغرور
تصویر مغرور
کسی که به باطل طمع ببندد، فریب خورده، فریفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
فریفته. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گول خورده و فریفته شده. (ناظم الاطباء) :
تو مغرور خویشی ندانی همی
که جمشید را نیست زینها غمی.
فردوسی.
نشاید شد به جاه و مال مغرور
چو مرگ آید چه دربان و چه فغفور.
ناصرخسرو.
دل را نکرد باید مغرور
تن را نداشت باید متعب.
مسعودسعد.
دمنه گفت... (گاو) به من مغرور است. (کلیله و دمنه).
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایۀ ناپایدار است.
خاقانی.
با پنجاه هزار عنان از جیحون گذر کرد مغرور به حول و قوت قدرخان و کثرت عدید و بأس شدید... او. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297). چندال همیشه به اتباع خویش مغرور بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 416).
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور.
نظامی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
(گلستان).
- مغرور داشتن، فریفتن. فریب دادن:
زنهار به توفیق بهانه نکنی زانک
مغرور نداری به چنین خرد کلان را.
ناصرخسرو.
- مغرور شدن، فریفته شدن. غره شدن: مرد صاحب فرهنگ باید که به بوی و رنگ مغرور نشود و به نمایش و آرایش مسرور نگردد. (مقامات حمیدی). اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت به کمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت، مغرور شود... (المعجم ص 14).
هان مشو مغرور زآن گفت نکو
زآنکه دارد صد بدی در زیر او.
مولوی.
که قوت سخن و لطف طبع می دیدند
نمی شدند به طبع بلند خود مغرور.
صائب.
- مغرور گشتن، فریفته شدن. غره شدن:
هرگز به تن خود به غلط برنفتاده ست
مغرور نگشته ست به گفتار و به کردار.
منوچهری.
و قویتر سببی ترک دنیا را مشارکت این مشتی دون عاجز است که بدان مغرور گشته اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 45).
فقیهی، برافتاده مستی گذشت
به مستوری خویش مغرور گشت.
(بوستان).
، مأخوذ از تازی، متکبر. خودپسند. خودبین. گستاخ. بانخوت و برتن. (ناظم الاطباء) : چون رسولان بدان مغروران رسیدند و پیغامها بگزاردند، بسیار اشتلم کردند و گفتند امیر در بزرگ غلط است که پنداشته است... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 117). و بیشتر راه آن کوه آن مغروران غلبه کردند به تیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 117).
در فضل بی نظیرو نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.
مسعودسعد.
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را ز بهر طبع او خرما.
سنائی.
شنیدم که مغروری از کبر مست
در خانه بر روی سائل ببست.
(بوستان).
مشتی متکبر مغرور، معجب نفور. (گلستان).
- مغرور شدن، متکبر شدن. خودپسند شدن.
- مغرور کردن، متکبر کردن. خودپسند کردن:
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی.
حافظ.
- مغرور گشتن، متکبر شدن. خودپسند شدن.
، به بیهودگی امیدوار شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نام گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ناکس. (منتهی الارب). شخص لئیم و فرومایه که یاران خود را عیب کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بدخو و بدصفت: رجل دغمور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ازار. ج، دقاریر. (منتهی الارب). و رجوع به دقرار شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
جای ترس از رخنه های شهرها
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
فریفته، گول خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
((مَ))
گول خورده، فریفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
خودپسند، گرانسر، خودخواه، خودبین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
فخورٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
Conceited, Snooty, Supercilious, Haughty
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
prétentieux, hautain, snob
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
zarozumiały, arogancki, snobistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
mwenye kiburi, kiburi, majivuno
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
presunçoso, arrogante, esnobe, desdenhoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متکبّر، مغرور
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
আত্মগর্বিত , অহংকারী , ঊঁচু , অহংকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
مغرور , مغرور , متکبر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
หยิ่งยโส , อวดดี , สูงส่ง , อวดดี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
思い上がった , 傲慢な , 上流社会の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
самодовольный , высокомерный , снобистский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
自负的 , 傲慢的 , 自大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
יהיר , גאוותן , שתלטני , מתנשא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
거만한 , 거만한 , 잘난 척하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
kibirli, burnu havada
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
eingebildet, hochmütig, snobistisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
घमंडी , अभिमानी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
presuntuoso, arrogante, snob, superbo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
engreído, arrogante, presumido, desdeñoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
verwaand, hoogmoedig, snobistisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
зарозумілий , пихатий , високомірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغرور
تصویر مغرور
sombong, angkuh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی