جدول جو
جدول جو

معنی دغر - جستجوی لغت در جدول جو

دغر
(دَ غِ)
آنکه ناگهان درآید و بدون درنگ زود برگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
دغر
(تَ)
فشردن کسی را تاآنکه بمیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راندن. (منتهی الارب). دفع. (اقرب الموارد) ، سپوختن در حلق و برداشتن زن کام کودک را به انگشت. (از منتهی الارب). سپوختن و ملاژه برداشتن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). فشار دادن زن حلق کودک را با انگشت، و آن بسبب این است که گاهی کودک را عذره که دردی است در حلق بر اثر خون دست میدهد و زن انگشت خود را در داخل حلق او می کند و آن موضع را فشار میدهد، و در حدیث است: لاتعذبن أولادکن بالدغر. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن. (از منتهی الارب). مخلوط کردن. (از اقرب الموارد) ، ناگوارد شدن غذای کودک. (از منتهی الارب). بد دادن زن به کودک غذا را. (از اقرب الموارد) ، سیر نادادن شیر کودک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، داخل شدن به خانه. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن درحرب جای. (منتهی الارب). دغری. و رجوع به دغری شود
بسودن سنگ به لب یا به دست. (از منتهی الارب). بوسیدن یا دست کشیدن. (از اقرب الموارد) ، بدخویی. (منتهی الارب). بد شدن خلق و خوی. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن در حرب جای. (از منتهی الارب). حمله کردن بدون تثبت و دقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دغر
قدکوتاه و درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَغْ)
ناگهان درآمدن و بدون درنگ و توقف زود برگشتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ غِ رَ)
مؤنث دغر. (ناظم الاطباء). رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ غَ)
ایالتی در مشرق بنوبز در ولایت متحدۀ ایلی نوا، مساحت آن 600 میل مربع ودر بعض آمارها عدد اهالی آنرا 41450 تن یاد کرده اند. اهم محصولات آن گندم و دوسر و ذرت و جو و گوجه فرنگی و کشتۀ زردآلو و روغن و پشم است و از مواشی اسب و گوسفند و گاو و خوک و غیر آنها. و در آن چند کارخانه است و کرسی وی پاریس است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، گریختن، چنانکه بنده یا گریختن وی پیش از رسیدن بشهری که فروخته شود در آن، انباشتن چاه و غیره، انباشته شدن چاه و غیر آن
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
بادگیر. (برهان). بادغر. (جهانگیری). آنجا که بسیار باد باشد. (مؤید الفضلاء). بادگیر بزرگی است در خانه ها برای دخول هوا. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ظاهراً مصحف بادغر. مکان تابستانی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
آنکه مردمان را بسیار به فحش کنایه کند و به بدی پیش آید. (منتهی الارب). آنکه با بدی و شر متعرض مردم شود، و ناسزا گوینده. (از اقرب الموارد). دعرور. و رجوع به دعرور شود
لغت نامه دهخدا
(تَغْ)
روارو درآمدن در حرب جای. (منتهی الارب). دغر. دغری ̍. و رجوع به دغری ̍ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغمر
تصویر دغمر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقر
تصویر دقر
مرغزار پر گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفر
تصویر دغفر
شیر دژوان (دژوان غلیظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغم
تصویر دغم
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغل
تصویر دغل
حیله و نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغت
تصویر دغت
خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغش
تصویر دغش
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد اصلع، آنکه سرش بی موی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگر
تصویر دگر
مخفف دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا
تصویر دغا
ناراست، دغل، نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ددر
تصویر ددر
کوچه و بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمر
تصویر دمر
بی سود مرد روی سینه و شکم دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسر
تصویر دسر
میوه یا شیرینی یا چیز دیگر که بعد از غذا بیاورند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع در، مرواریدها، مهایک ها بلورها جمع در درها مرواریدها. یا درر دراری مرواریدهای درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغر
تصویر آغر
رود خشک که سیلاب از آن قطع شده و جای جای آب ایستاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغرور
تصویر دغرور
گواژ بند گواژ زن، دشنامگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغر
تصویر ادغر
یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغره
تصویر دغره
ربودن ربودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر
تصویر دیر
مدتی بسیار پس از وقت موعود، مدت متمادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار
تصویر دار
آغاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دور
تصویر دور
بعید
فرهنگ واژه فارسی سره
بگومگو
فرهنگ گویش مازندرانی