جدول جو
جدول جو

معنی دغثر - جستجوی لغت در جدول جو

دغثر
(دَ ثَ)
گول و احمق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دغثر
کانا (جاهل) گول نادان
تصویری از دغثر
تصویر دغثر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داثر
تصویر داثر
هالک، غافل، کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ)
دهی است به کنار دریای عمان، و آن معرفه است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
نادان و فرومایه از مردم. مؤنث: غثراء. ج، غثر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نادان. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ / دِ ثَ / دُ مَ ثِ)
شتر بسیارگوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
شتر قوی که هر چیز را بشکند و ویران سازد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
مرکّب از: دغ + سر، که سری دغ دارد. که بر سر موی ندارد. کسی را گویند که سرش کچل و بی موی باشد. (برهان)، لغسر. و رجوع به لغسر شود، آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد. اجله. (زمخشری)، أصلع. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
شیر سطبر. (منتهی الارب). اسد ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
درآمدن در خانه، درآمدن بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
هالک، غافل. سیف داثر، شمشیر زنگ زده. (منتهی الارب). شمشیر دیرینۀ زنگ گرفته. (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
گول سست گران. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق.
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
ابن لقیط. شاعر جاهلی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام شاعری در جاهلیت. (ناظم الاطباء)
نام مردی از قبیلۀ کلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ غِ)
آنکه ناگهان درآید و بدون درنگ زود برگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فشردن کسی را تاآنکه بمیرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راندن. (منتهی الارب). دفع. (اقرب الموارد) ، سپوختن در حلق و برداشتن زن کام کودک را به انگشت. (از منتهی الارب). سپوختن و ملاژه برداشتن. (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). فشار دادن زن حلق کودک را با انگشت، و آن بسبب این است که گاهی کودک را عذره که دردی است در حلق بر اثر خون دست میدهد و زن انگشت خود را در داخل حلق او می کند و آن موضع را فشار میدهد، و در حدیث است: لاتعذبن أولادکن بالدغر. (از اقرب الموارد) ، درآمیختن. (از منتهی الارب). مخلوط کردن. (از اقرب الموارد) ، ناگوارد شدن غذای کودک. (از منتهی الارب). بد دادن زن به کودک غذا را. (از اقرب الموارد) ، سیر نادادن شیر کودک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، داخل شدن به خانه. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن درحرب جای. (منتهی الارب). دغری. و رجوع به دغری شود
بسودن سنگ به لب یا به دست. (از منتهی الارب). بوسیدن یا دست کشیدن. (از اقرب الموارد) ، بدخویی. (منتهی الارب). بد شدن خلق و خوی. (از اقرب الموارد) ، روارو درآمدن در حرب جای. (از منتهی الارب). حمله کردن بدون تثبت و دقت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغثر. (منتهی الارب). رجوع به اغثر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ)
پرزۀ جامه و ریشه آن. (آنندراج) : اغثار ثوبک اغثیراراً، کثرغثره (محرکه) ، ای زئبره و صوفه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ جَ)
موج زن گردیدن زمین به سبزی گیاه: غثرت الارض بالنبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
هو دثر مال، او نیک سرانجام دهنده مال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ ثُ)
جمع واژۀ دثار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ ثَ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب). از دژهای مشارق ذمار است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مال بسیار. و در آن واحدو تثنیه و جمع یکسانست گویند مال دثر و مالان دثر و اموال دثر. (منتهی الارب). ج، دثور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
شلم مانندی است شیرین مانند انگبین گنده بوی که از درخت عرفط نر و رمث و عشر برمی آید و می خورند آن را. مغثور. ج، مغاثیر. (منتهی الارب) (ازآنندراج). شلم مانندی گنده بوی و شیرین که از درخت ثمام و رمث و عشر گیرند و خورند. ج، مغاثر. (از ناظم الاطباء). چیزی است مانند صمغ که از درخت ثمام و عشر و رمث تراود، مانند عسل شیرین و دارای بوی بدی است وآن را خورند و غالباً مانند دوشاب بر زمین روان گردد. مغثار. مغثور. ج، مغاثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دثر
تصویر دثر
چرک جامه، لشکر بسیار بسیار، داراک بسیار، داراک گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داثر
تصویر داثر
غافل، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغثر
تصویر اغثر
فرو مایه پشماکند زنگاری از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد اصلع، آنکه سرش بی موی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفر
تصویر دغفر
شیر دژوان (دژوان غلیظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغمر
تصویر دغمر
بد خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغثر
تصویر بغثر
چرکین شتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغسر
تصویر دغسر
((دَ سَ))
کچل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داثر
تصویر داثر
((ثِ))
کهنه، مندرس
فرهنگ فارسی معین
قدکوتاه و درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی