جدول جو
جدول جو

معنی دغاوه - جستجوی لغت در جدول جو

دغاوه(دَ وَ)
نام کوهی است به سودان بدان سوی زنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ وِ)
سختیها و بلاها (مفرد ندارد). (از منتهی الارب). دواهی. و در یک نسخه از صحاح، بتحریف بصورت دواغل آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ربوده گرفتن چیزی را و ربودگی. (ناظم الاطباء). در دیگر مآخذی که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / دِ وَ)
اسم است ادعاء را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعا. (ناظم الاطباء). رجوع به ادعا و ادعاء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
صنفی از سیاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
یا رغاوه، سرشیر و کفک شیر. (ناظم الاطباء). کفک شیر و سر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رغایه. رغایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی بوده است از توابع قم. در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است، صاحب قلعه، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطۀ بلندی بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرف است. راوی گوید که هیچ کس بر فتح این قلعه قادر نشد بواسطۀ حصانت و محکمی آن. چنین گویند که چون افراسیاب بر ایرانشهر غلبه کرد قصد این قلعه کرد ریذویه که صاحب قلعه بود محاصره کرد و در بروی افراسیاب دربست چنانچه افراسیاب را در فتح آن هیچ حیلتی نماند و همچنین ریذویه را در بر خیزانیدن افراسیاب از آنجا پس از مدتی ریذویه بفرمود تا استری شموس رابیاوردند و پوستهای خشک کهنه تنگ بر او آویختند و بشب در لشکر افراسیاب سر بدادند چون دواب و اسبان آوازهای آن پوستهای خشک که بر زمین و ریگ می آمدند بشنیدند برمیدند و لشکر افراسیاب بترسیدند و گمان بردند که از قلعه بریشان شبیخون کرده اند پس لشکر افراسیاب شمشیر را بکشیدند و یکدیگر را می کشتند تا بیشتر ایشان کشته شدند پس افراسیاب با جمعی اندک روی بهزیمت نهاد و ریذویه ازیشان خلاص یافت. (تاریخ قم ص 71 و 72)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند، برید و پیک پیاده. داوه از مادۀ دویدن فارسی. برید پیاده: و البرید ببلادالهند صنفان: فأما بریدالخیل فیسمونه الاولاق (الاولاغ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافه اربعه امیال. و اما برید الرجاله فیکون فی مسافهالمیل الواحد ثلاث رتب و یسمونها الداوه. و الداوه هی ثلث میل و المیل عندهم یسمی الکروه (بضم ّ الکاف و الراء) و ترتیب ذلک ان یکون فی ثلث میل قریه معموره و یکون بخارجها ثلاث قباب یقعد فیها الرجال مستعدین للحرکه قد شدوا اوساطهم و عند کل واحد منهم مقرعه مقدار ذراعین باعلاها جلاجل نحاسی فاذا خرج البریدمن المدینه اخذ الکتاب باعلی یده و المقرعه ذات الجلاجل بالید الاخری و خرج یشتد بمنتهی جهده فاذا سمع الرجال الذین بالقباب صوت الجلاجل تأهبوا له فاذا وصلهم اخذ احدهم الکتاب من یده و مر باقصی جهده و هو یحرک المقرعه حتی یصل الی الداوه الاخری و لایزالون کذلک حتی یصل الکتاب الی حیث یراد منه و هذا البرید اسرع من برید الخیل. (ابن بطوطه). و رجوع به داویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَغْ وَ)
خوی بد. ج، دغوات (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دغیات. (منتهی الارب) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغیه. و رجوع به دغیه شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است. (منتهی الارب). نام کوهی و جبلی باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغاوه
تصویر بغاوه
نافرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاول
تصویر دغاول
سختی ها، آسیب ها، پتیاره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوه
تصویر دعاوه
فراداد (تبلیغات) فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دناوه
تصویر دناوه
نزدیکی خویشی
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دوشاخه ی دسته بلند که از آن در ساختن نپار استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی