جدول جو
جدول جو

معنی دغابازی - جستجوی لغت در جدول جو

دغابازی
(دَ)
فریب. تزویر. غدر. حیله. مکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پابازی
تصویر پابازی
پای کوبی، پاکوبی، رقص، برای مثال معلم چون کند دستان نوازی / کند کودک به پیشش پای بازی (فخرالدین اسعد - ۱۳۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دل بازی. حالت و چگونگی دل باخته. (یادداشت مرحوم دهخدا). دل باختگی:
نخست با تو به دلبازی اندرآمده ام
چو دل نماند تن دردهم به جانبازی.
سوزنی.
رجوع به دلباز و دل باختگی شود، تهور و گستاخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رقص:
بیفشان زلف و صوفی را بپابازی و رقص آور
که از هر رقعۀ دلقش هزاران بت بیفشانی،
حافظ
لغت نامه دهخدا
قماش بابازی، پارچۀ ابریشمین، (دزی ج 1 ص 47)
لغت نامه دهخدا
سنگ آذرین بازی (یعنی سنگ آذرینی که درصد سیلیس آن نسبتهً کم است) که معمولاً در رگه ها و ورقه های نفوذی یافت میشود و اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و اوژیت و مقدار کمی ماینتیت و آپاتیت می باشد، اصطلاح دیاباز در 1807 میلادی برای آنچه اکنون دیوریت خوانده میشود وضع شد، (از دائره المعارف فارسی)، رجوع به دیوریت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
عمل دغلباز. مکر و حیله و خدعه و نیرنگ و نادرستی
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
امساک در خرج. خست نمودن. به قدرضرورت خرج نکردن: گدابازی درآوردن. گدابازی کردن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تملق و چاپلوسی، فریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به دم باز شود، ریشخند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی بازی است خطوطی و آن چنان است که مربعهای متداخل با خطوطی که زوایا را بهم متصل کند به طرز معین بر آجر یا بر زمین و جز آن کشند و بر تقاطع خطوط هریک از دو حریف مهره یا سنگریزه و یا لوبیا و جز آن نهند و به نوبت ببازند، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منگله و یا علاقۀ ابریشمین که در جوف آن دعای چشم زخم گذارند و بر گردن اسب بندند و اکنون یکی از زینتهای اسب است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام بازیی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فریبنده. (آنندراج). مکار. حیله باز. غدار. عیار. خائن. حرامزاده. فریبنده. فریب دهنده. (ناظم الاطباء) :
از دغابازان نو یک جنس کو
وز حریفان کهن یک تن کجاست.
خاقانی.
، فریبنده در بازی قمار:
در بزم عشق نرد مرادی نمی زنیم
زآن ره که چون رقیب دغابازنیستم.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ دَ / دِ)
حیله باز و مکار ودغاباز. (ناظم الاطباء). مقابل راست باز:
زآنکه این مشتی سیه کار دغلباز دنی
همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب.
عطار.
هو نقی الظرف یعنی امین راست باز است نه خائن دغل باز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلالبازی
تصویر دلالبازی
داسار بازی، زبانبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابازی
تصویر پابازی
رقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبازی
تصویر دلبازی
دلباختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغلباز
تصویر دغلباز
حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم بازی
تصویر دم بازی
تملق و چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاباز
تصویر دغاباز
مکار، حیله باز، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گدابازی
تصویر گدابازی
کم خرج کردن، در خرج کردن امساک نمودن
فرهنگ فارسی معین
یکی از فنون کشتی لوچو، فنی کشتی با شال موسوم به میاوند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی که شالکتک کا، هم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تقلب کننده، کسی که در بازی تقلب کند
فرهنگ گویش مازندرانی