جدول جو
جدول جو

معنی دغا - جستجوی لغت در جدول جو

دغا
مکار، دغل، ویژگی سیم و زر قلب و ناسره، مکر، فریب، برای مثال کس نداند مکر او الا خدا / در خدا بگریز و واره زآن دغا (مولوی - ۸۶۶)
تصویری از دغا
تصویر دغا
فرهنگ فارسی عمید
دغا
ناراست، دغل، نادرست
تصویری از دغا
تصویر دغا
فرهنگ لغت هوشیار
دغا((دَ))
ناراست، نادرست، سیم و زر ناخالص، دغل
تصویری از دغا
تصویر دغا
فرهنگ فارسی معین
دغا
دغل، نادرست، ناراست، تغابن، حیله، غدر، فریب، فسون، محیل، مکر، نیرنگ، حرامزاده، تقلبی، شهروا، ناسره، خاشاک، خس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ مِ)
مرد زیرک تیزفهم و بی باک دلیر. (منتهی الارب) ، مردمان ناپاک و آلوده آبرو: تجمعت الدغامر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فریب. تزویر. غدر. حیله. مکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ نُ / نِ /نَ دَ)
حیله کردن. فریب بکار بردن. تقلب کردن:
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی.
منوچهری.
بدادوصل مده بوسه جان بخواهم داد
ولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
امیر خسرو (از آنندراج).
، تقلب و حیله کردن در قمار:
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم.
مسعودسعد.
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت
نایدش شرم هیچ که چندین کند دغا.
مسعودسعد.
چو شطرنج بازان دغائی نکرد
مرا گفت هین شه کن و شه نبود.
مسعودسعد.
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
منسوب به دغان که نام جد ابونصر احمد بن عفواﷲ است. (از الانساب سمعانی). رجوع به دغان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وِ)
سختیها و بلاها (مفرد ندارد). (از منتهی الارب). دواهی. و در یک نسخه از صحاح، بتحریف بصورت دواغل آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
نام کوهی است به سودان بدان سوی زنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان پائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. سکنه 94 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ / شِ)
عیار. مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
فریبنده. (آنندراج). مکار. حیله باز. غدار. عیار. خائن. حرامزاده. فریبنده. فریب دهنده. (ناظم الاطباء) :
از دغابازان نو یک جنس کو
وز حریفان کهن یک تن کجاست.
خاقانی.
، فریبنده در بازی قمار:
در بزم عشق نرد مرادی نمی زنیم
زآن ره که چون رقیب دغابازنیستم.
ملا وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
ربوده گرفتن چیزی را و ربودگی. (ناظم الاطباء). در دیگر مآخذی که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ دغل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دغل شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
بیماریی است که به حلقوم عارض شود. (منتهی الارب). دردی است در حلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام جد ابونصر احمد بن عفوالله بن نصر بن دغان شیرازی دغانی است. او کاتب و نویسنده ای ثقه و مورد اعتماد بود و از فرات بن سعید و جعفر بن محمد بن رمضان نقل کرده است. درگذشت وی پس از سال 340 هجری قمری رخ داد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی از دهستان جمیل آباد بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 317 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ)
فریفتن. غدر نمودن. فریب دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ تَ)
فریب دادن:
چه دغاام دهی ای جان تو مرا
جان عزیز است دغا نپذیرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ رَ تَ)
فریب خوردن:
تا کی دغا خورم ز تو ای بی وفا برو
بگذاشتم به مدعیان مدعا برو.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ تَ)
حیله کردن در بازی قمار:
چو نقش حریفی شگفت آیدش
دغا باختن در گرفت آیدش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ صا)
نعت است از دغص. (منتهی الارب). شتران که گلوگرفته باشند بسبب بسیار خوردن گیاه ’صلیان’. (آنندراج). شترانی که بسبب فراوان خوردن گیاه صلیان دچار ’دغص’ شده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دغص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاباز
تصویر دغاباز
مکار، حیله باز، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغامر
تصویر دغامر
زیرک، بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغاول
تصویر دغاول
سختی ها، آسیب ها، پتیاره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغال
تصویر دغال
جمع دغل، تباهی ها بیمگاه ها درختستان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغام
تصویر دغام
گلو درد
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دوشاخه ی دسته بلند که از آن در ساختن نپار استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوط کردن، هم زدن و زیر و رو کردن، در آمیختن، پوشاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوط کن، غوطه ور شو
فرهنگ گویش مازندرانی
کثافت، آمیخته
فرهنگ گویش مازندرانی
مخلوط کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل مخلوط کردن آرد یا گل با آب
فرهنگ گویش مازندرانی