گروه شتران. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، باران که به یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (از اقرب الموارد). دعقه. و رجوع به دعقه شود، جانب و راه. (منتهی الارب). جانب و جهت راه. (از اقرب الموارد)
گروه شتران. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، باران که به یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (از اقرب الموارد). دعقه. و رجوع به دعقه شود، جانب و راه. (منتهی الارب). جانب و جهت راه. (از اقرب الموارد)
پیراهن اطفال. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به هندی، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). کژآکند: که عیان شد به خلعت دکله که نهان شد به چارقب ّ طلا. نظام قاری (دیوان ص 19). به جد جامه در کار کنده بودم که دست از این صنعت چون آستین دکله کوتاه کنم. (نظام قاری، دیوان ص 130). بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دکله کوتاه کنند تا دیگری کالای خاص مردم نبرد. (نظام قاری، دیوان ص 143)
پیراهن اطفال. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، به هندی، جامه ای است پنبه دار که بالای رختها پوشند، خاصه در روز جنگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). کژآکند: که عیان شد به خلعت دکله که نهان شد به چارقب ّ طلا. نظام قاری (دیوان ص 19). به جد جامه در کار کنده بودم که دست از این صنعت چون آستین دکله کوتاه کنم. (نظام قاری، دیوان ص 130). بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دکله کوتاه کنند تا دیگری کالای خاص مردم نبرد. (نظام قاری، دیوان ص 143)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر است و از 44 آبادی تشکیل شده و جمعیت دهستان مزبور در حدود 7960 تن می باشد و مرکز دهستان آبادی چناب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای پنجگانه بخش هوراند شهرستان اهر است و از 44 آبادی تشکیل شده و جمعیت دهستان مزبور در حدود 7960 تن می باشد و مرکز دهستان آبادی چناب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
بازیچه ای است مر عجم را، یا نوعی از پاکوبی است، یا این لغت حبشیه است. (منتهی الارب). ابن درید در الجمهره گوید که آن بازیچه ای است کودکان را و گمان می کنم کلمه ای است حبشی. (از المعرب جوالیقی). و رجوع به درقله شود
بازیچه ای است مر عجم را، یا نوعی از پاکوبی است، یا این لغت حبشیه است. (منتهی الارب). ابن درید در الجمهره گوید که آن بازیچه ای است کودکان را و گمان می کنم کلمه ای است حبشی. (از المعرب جوالیقی). و رجوع به درقله شود
نوعی از بازی است مر مجوس را و به فارسی آن را دست بند گویند، و آن چنان باشد که با هم دست گرفته رقص کنند. (منتهی الارب). بازیی است مجوسیان را. (از اقرب الموارد). مرحوم دهخدا در یادداشتی حدس زده اند که شاید از فارسی ده کسه باشد، چنانکه فنجه از پنجه یا پنج
نوعی از بازی است مر مجوس را و به فارسی آن را دست بند گویند، و آن چنان باشد که با هم دست گرفته رقص کنند. (منتهی الارب). بازیی است مجوسیان را. (از اقرب الموارد). مرحوم دهخدا در یادداشتی حدس زده اند که شاید از فارسی دَه ْکَسه باشد، چنانکه فنجه از پنجه یا پنج