جدول جو
جدول جو

معنی دعفس - جستجوی لغت در جدول جو

دعفس
(دِ فِ)
شتری که آب پس ماندۀ شتران خورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعرم. و رجوع به دعرم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
نیک درآینده در کارزار، گویند: رجل دعوس. (از منتهی الارب). مقدام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در شام گیاه براغیث را گویند. (از تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 163). رجوع به براغیث شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فِ)
زن گول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
بند استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پنبه. (منتهی الارب). قطن. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ مدور. لغتی است در دعص. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دعص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَوْ وُ)
آکندن خنور. (از منتهی الارب). پر کردن ظرف را. (از اقرب الموارد) ، سخت سپردن. (از منتهی الارب). پای نهادن بر چیزی و لگدمال کردن آن. (از اقرب الموارد) ، دست میان پوست بالایین و پوست تنک گوسپند انداخته پوست کندن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دحس. و رجوع به دحس شود، نیزه درزدن به جایی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به نیزه زدن. (المصادر زوزنی) ، کنایه ازآرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، رام کردن زن را، راندن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَفَ)
بازداشتن. (منتهی الارب). حبس. (از اقرب الموارد) ، خوار و حقیر ساختن. (منتهی الارب). خوار داشتن. (المصادر زوزنی) ، سخت راندن. (منتهی الارب). عفس الابل، شتران را به شدت راند. (از اقرب الموارد) ، پوست مالیدن. (منتهی الارب). مالیدن پوست را در دباغی. (از اقرب الموارد) ، زدن بپای بر سرین کسی، کشیدن بسوی زمین با فشارش سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابتذال، بکار بردن جامه را، روزهای بسیار، بازگرداندن چوپان گوسفندان خود را، و فرو نگذاشتن آنها را تا براه خود بروند، بازگرداندن کسی را از حاجت خود، حبس کردن ستور و ماشیه را بدون چراگاه و علف، به خاک چسباندن، صرع و به زمین افکندن، گام نهادن. (از اقرب الموارد) ، رام کردن، خوان کردن، به دندان کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا