- دعصه (دِ عَ صَ)
جمع واژۀ دعص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دعص شود
معنی دعصه - جستجوی لغت در جدول جو
- دعصه (دِ صَ)
ریگ تودۀ گرد یا پشتۀ ریگ مجتمع یا پشتۀ خرد از ریگ. (منتهی الارب). تپۀ گرد آمده از ریگ و شن. (از اقرب الموارد). دعص. ج، دعص. (اقرب الموارد). و رجوع به دعص شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دِ)
لغت نامه دهخدا
ریگ تودۀ گرد یا پشتۀ ریگ مجتمع یا پشتۀ خرد از ریگ. (از منتهی الارب). تپه از ریگ و شن گرد آمده. (از اقرب الموارد). دعصه. ج، أدعاص، دعصه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دعصه شود
(تَ غَیْ یُ)
لغت نامه دهخدا
آرمیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). تن آسان و فراخ زندگانی گردیدن و راحت و آرام گرفتن. (از منتهی الارب). وداعه. و رجوع به وداعه شود
(دَ عَ)
لغت نامه دهخدا
اسم است از وداعه، وتاء آن عوض واو است. (از اقرب الموارد) ، راحت. تن آسانی، فراخی زندگانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سکینه و آرامش. (از اقرب الموارد). دعت. و رجوع به دعت شود
(دَ لِ صَ)
لغت نامه دهخدا
مؤنث دلص، أرض دلصه، زمین هموار و مستوی، ماده شتر افتاده پشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
(دُ)
لغت نامه دهخدا
دعات. جمع واژۀ داعی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به داعی و دعات شود، مبلغین: هر کجا یکی بود از دعاه و اتباع مزدک سر برآوردند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89)
(دُ جَ)
لغت نامه دهخدا
نیک سیاهی چشم با فراخی آن، و یا نیک سیاهی چشم در نیک سپیدی آن. (از منتهی الارب). سیاه بودن و فراخ بودن چشم. (از اقرب الموارد). دعج. و رجوع به دعج شود
(دَ عَ رَ)
لغت نامه دهخدا
تباهی. (منتهی الارب) ، فسق. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، پلیدی. (منتهی الارب). خبث. (ازذیل اقرب الموارد). دعاره. و رجوع به دعاره شود
(دَ قَ)
لغت نامه دهخدا
گروه شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران که یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (ازاقرب الموارد). دعکه. و رجوع به دعکه شود، حمله و فریاد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
(دَ کَ)
لغت نامه دهخدا
گروه شتران. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، باران که به یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (از اقرب الموارد). دعقه. و رجوع به دعقه شود، جانب و راه. (منتهی الارب). جانب و جهت راه. (از اقرب الموارد)
(تَ غَیْ یُ)
لغت نامه دهخدا
دعموصناک گردیدن آب. (از منتهی الارب). بسیار شدن دعموص و کفچلیزک در آب. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعموص شود
(دِ مَ)
لغت نامه دهخدا
ستون خانه، چوبی که برآن وادیج انگور و مانند آن نهند. دعام. ج، دعم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به دعام شود
(تَ)
لغت نامه دهخدا
کشتن گرما کسی را یا عام است. (از منتهی الارب). بقتل رساندن. (از اقرب الموارد) ، لگد زدن. (از منتهی الارب) ، با نیزه زدن کسی را. (از اقرب الموارد)
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
