جدول جو
جدول جو

معنی دعدعه - جستجوی لغت در جدول جو

دعدعه
(تَ)
به آهستگی دویدن. (از منتهی الارب). با کندی و پیچیدن دویدن. (از اقرب الموارد) ، پر کردن کاسه را. (از منتهی الارب). پر کردن جفنه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن خنور و پیمانه را تا بیشتر پر شود. (از منتهی الارب). تکان دادن مکیال و پیمانه و جز آن تا چیزی در آن جای گیرد، و یا تا بکمال پر شود. (از اقرب الموارد) ، بانگ برزدن بز را. (از منتهی الارب). خواندن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). و گویند آن اختصاص به بز دارد. (از اقرب الموارد) ، گفتن ’دعدع’ شخص افتاده و لغزیده را. (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). دعداع. (اقرب الموارد). و رجوع به دعداع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ عَ)
واحد دعاع. یکی از دعاع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زجر کردن بزغالۀ ماده را به کلمه دهداع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
زمین بی نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دع شود
لغت نامه دهخدا