جدول جو
جدول جو

معنی دعدع - جستجوی لغت در جدول جو

دعدع
(دَ دَ)
زمین بی نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دعدع
(دَ دَ)
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ)
نخلهای متفرق و پراکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مورچه های سیاه بازو. (منتهی الارب). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال. (از اقرب الموارد) ، دانۀ درختی بری است سیاه، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام زنی است، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب، دو معشوقۀ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان. (امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب. در ادب فارسی وی را عاشق، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده) معشوق پنداشته اند. در الفهرست ابن الندیم (ص 306 و 307) در جزو کتب اسمار و خرافات و داستان عشاق عرب ’کتاب الرباب و زوجها اللذین تعاهدا’ و ’کتاب عامر و دعد جاریه خالصه’ آمده است. معذلک نام ’کتاب دعد والرباب’ که هم ابن الندیم تحت عنوان ’اسماء عشاق الانس للجن و عشاق الجن للانس’ ذکر نموده این ظن را در خاطر تولید می کند که شاید اشارۀ شعرای ایران به این عاشق و معشوق باشد. (از فرهنگ فارسی معین، از تعلیقات مجتبی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 625) :
ز انصاف و عدل تو رعد است و بس
غریوان و نالان چو دعد و رباب.
سوزنی.
خنیاگری همسایه ای داشت که زهرۀ سعد از رشک چنگ او چون زهرۀ دعد در فراق رباب بجوش آمدی. (مرزبان نامه). و رجوع به رباب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لقب ام جبین که جانورکی است. (منتهی الارب). لقب حرباء. (از اقرب الموارد). ج، دعود، أدعد، دعدات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
به لغت شام، نباتی است برگش به برگ سیب ماند، جهت سم مار و اسهال دموی و رعاف مفید است. (منتهی الارب). به لغت اهل بیت المقدس نوعی از کلخ است و به یونانی سفندولیون نامند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). کلخ الدبی. تافیفرا. تفیفرا
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
گیاهی است که در آن آب می باشد و در گرما گاوان آنرا می خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عیال ریزۀ مرد. (منتهی الارب). عیال مرد که خرد و صغیر باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَعْعا)
گرد آورنده دعاع را، که دانه ای است. (منتهی الارب). آنکه ’دعاع’ و ’قث’ را جمع می کند تا آنرا بخورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
حکایت آواز بچۀ شیرخواره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دعدعه است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به دعدعه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ دُ)
کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان. (منتهی الارب). امر است به صدا زدن گوسفندان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دَ)
کاسۀ پرشده. (ناظم الاطباء). ظرف مملو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ دِ)
به آهستگی دونده. (آنندراج). که به کندی و بطؤ می دود. (از اقرب الموارد). رجوع به دعداع و نیز رجوع به دعدعه شود، پرکننده کاسه. (آنندراج). ممتلی کننده. پرکننده. رجوع به دعدعهشود، بانگ برزننده بز را. (آنندراج). که بز را یا اغنام کوچک را می طلبد یا بانگ بر او می زند. (از متن اللغه). رجوع به دعدعه شود، جنباننده پیمانه و خنور را تا بیشتر خورد. (آنندراج). که کیل و ظرف را تکان می دهد تا جای بیشتری بازکندو مقدار بیشتری در آن جای بگیرد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتار پیر کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). راه رفتن به رفتار پیرکلانسال که مستقیم راه نرود. (اقرب الموارد) ، پر کردن چیزی را. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به آهستگی دویدن. (از منتهی الارب). با کندی و پیچیدن دویدن. (از اقرب الموارد) ، پر کردن کاسه را. (از منتهی الارب). پر کردن جفنه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن خنور و پیمانه را تا بیشتر پر شود. (از منتهی الارب). تکان دادن مکیال و پیمانه و جز آن تا چیزی در آن جای گیرد، و یا تا بکمال پر شود. (از اقرب الموارد) ، بانگ برزدن بز را. (از منتهی الارب). خواندن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). و گویند آن اختصاص به بز دارد. (از اقرب الموارد) ، گفتن ’دعدع’ شخص افتاده و لغزیده را. (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). دعداع. (اقرب الموارد). و رجوع به دعداع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ عَنْ)
به معنی دعدع است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دعدع شود
لغت نامه دهخدا