جدول جو
جدول جو

معنی دعداع - جستجوی لغت در جدول جو

دعداع
(دَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دعداع
(تَ)
مصدر دعدعه است در تمام معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به دعدعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ عَ)
جمع واژۀ دعد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به دعد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
گیاهی است که در آن آب می باشد و در گرما گاوان آنرا می خورند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کلمه ای است که بدان بزغالگان ماده را زجر کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
زمین بی نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دع شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نخلهای متفرق و پراکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مورچه های سیاه بازو. (منتهی الارب). مورچه ای است سیاهرنگ و دارای دو بال. (از اقرب الموارد) ، دانۀ درختی بری است سیاه، مانند شونیز و بکار نان هم آید. واحد آن دعاعه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَعْعا)
گرد آورنده دعاع را، که دانه ای است. (منتهی الارب). آنکه ’دعاع’ و ’قث’ را جمع می کند تا آنرا بخورد. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعاع شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عیال ریزۀ مرد. (منتهی الارب). عیال مرد که خرد و صغیر باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا