نام زنی است، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب، دو معشوقۀ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان. (امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب. در ادب فارسی وی را عاشق، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده) معشوق پنداشته اند. در الفهرست ابن الندیم (ص 306 و 307) در جزو کتب اسمار و خرافات و داستان عشاق عرب ’کتاب الرباب و زوجها اللذین تعاهدا’ و ’کتاب عامر و دعد جاریه خالصه’ آمده است. معذلک نام ’کتاب دعد والرباب’ که هم ابن الندیم تحت عنوان ’اسماء عشاق الانس للجن و عشاق الجن للانس’ ذکر نموده این ظن را در خاطر تولید می کند که شاید اشارۀ شعرای ایران به این عاشق و معشوق باشد. (از فرهنگ فارسی معین، از تعلیقات مجتبی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 625) : ز انصاف و عدل تو رعد است و بس غریوان و نالان چو دعد و رباب. سوزنی. خنیاگری همسایه ای داشت که زهرۀ سعد از رشک چنگ او چون زهرۀ دعد در فراق رباب بجوش آمدی. (مرزبان نامه). و رجوع به رباب شود
نام زنی است، و آن منصرف و غیرمنصرف آید. (از اقرب الموارد). دعد و رباب، دو معشوقۀ مثلی عرب یا عاشق و معشوقه ای از آنان. (امثال و حکم دهخدا). یکی از زنان معروف عرب. در ادب فارسی وی را عاشق، و رباب را (که آن هم اسم زنی بوده) معشوق پنداشته اند. در الفهرست ابن الندیم (ص 306 و 307) در جزو کتب اسمار و خرافات و داستان عشاق عرب ’کتاب الرباب و زوجها اللذین تعاهدا’ و ’کتاب عامر و دعد جاریه خالصه’ آمده است. معذلک نام ’کتاب دعد والرباب’ که هم ابن الندیم تحت عنوان ’اسماء عشاق الانس للجن و عشاق الجن للانس’ ذکر نموده این ظن را در خاطر تولید می کند که شاید اشارۀ شعرای ایران به این عاشق و معشوق باشد. (از فرهنگ فارسی معین، از تعلیقات مجتبی مینوی بر دیوان ناصرخسرو ص 625) : ز انصاف و عدل تو رعد است و بس غریوان و نالان چو دعد و رباب. سوزنی. خنیاگری همسایه ای داشت که زهرۀ سعد از رشک چنگ او چون زهرۀ دعد در فراق رباب بجوش آمدی. (مرزبان نامه). و رجوع به رباب شود
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
کوتاه بالا. (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد) ، نوعی از نرم و آهسته دویدن. (منتهی الارب) : سعی دعداع، دویدنی که در آن آهستگی و پیچیدن باشد. (از اقرب الموارد)
به آهستگی دویدن. (از منتهی الارب). با کندی و پیچیدن دویدن. (از اقرب الموارد) ، پر کردن کاسه را. (از منتهی الارب). پر کردن جفنه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن خنور و پیمانه را تا بیشتر پر شود. (از منتهی الارب). تکان دادن مکیال و پیمانه و جز آن تا چیزی در آن جای گیرد، و یا تا بکمال پر شود. (از اقرب الموارد) ، بانگ برزدن بز را. (از منتهی الارب). خواندن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). و گویند آن اختصاص به بز دارد. (از اقرب الموارد) ، گفتن ’دعدع’ شخص افتاده و لغزیده را. (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). دعداع. (اقرب الموارد). و رجوع به دعداع شود
به آهستگی دویدن. (از منتهی الارب). با کندی و پیچیدن دویدن. (از اقرب الموارد) ، پر کردن کاسه را. (از منتهی الارب). پر کردن جفنه. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن خنور و پیمانه را تا بیشتر پر شود. (از منتهی الارب). تکان دادن مکیال و پیمانه و جز آن تا چیزی در آن جای گیرد، و یا تا بکمال پر شود. (از اقرب الموارد) ، بانگ برزدن بز را. (از منتهی الارب). خواندن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). و گویند آن اختصاص به بز دارد. (از اقرب الموارد) ، گفتن ’دعدع’ شخص افتاده و لغزیده را. (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). دِعداع. (اقرب الموارد). و رجوع به دِعداع شود
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دع شود
مبنی بر سکون و یا با تنوین (دعدعاً) ، کلمه ای است که به کسی گویند که لغزیده افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند ’لعاً’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به دَع شود
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن
تازی از پارسی از بای آفرین ذوا ظزبا، خواندن جمله های ماثور از پیغامبر و امامان در اوقات معین برای طلب آمرزش و بر آورده شدن، حاجات، نیایش کردن، در خواست حاجت از خدا، نیایش، مدح ثنا، تحیت درود سلام، تضرع، نفرین) زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعایی بر آسمان نرود (گلستان)، جمع ادعیه. یا دعای خیر خیر کسی را در دعا خواستن، تحیت درود، برکت. یا صیغه دعا فعلی است که از سوم شخص مفرد مضارع گرفته میشود و میان علامت مضارع که -) د (آخر باشد و حرف قبل از آن الفی (آ) در آورند. در مور د نفی میمی (م) برآن افزایند: باد و مباد (در اصل بواد و مبواد) کناد و مکناد و مبیناد گاه باء تاکید بر سر فعل دعا در آید: در بعضی فعلها صیغه دعا در اول شخص مفرد و سوم شخص مفرد و جمع مستعمل است، حاجت خواستن