جدول جو
جدول جو

معنی دشمنانه - جستجوی لغت در جدول جو

دشمنانه
(دُ مَ نَ/ نِ)
دشمن مانند. همانند دشمن
لغت نامه دهخدا
دشمنانه
عدّائيٌّ
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به عربی
دشمنانه
Hostile
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دشمنانه
hostile
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دشمنانه
敵対的な
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دشمنانه
vijandig
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به هلندی
دشمنانه
feindlich
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به آلمانی
دشمنانه
ворожий
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دشمنانه
wrogi
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
دشمنانه
敌对的
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به چینی
دشمنانه
hostil
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دشمنانه
ostile
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دشمنانه
hostil
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دشمنانه
bermusuhan
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دشمنانه
적대적인
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به کره ای
دشمنانه
शत्रुतापूर्ण
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به هندی
دشمنانه
עוין
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به عبری
دشمنانه
دشمن
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به اردو
دشمنانه
শত্রু
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به بنگالی
دشمنانه
ศัตรู
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به تایلندی
دشمنانه
враждебный
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به روسی
دشمنانه
düşman
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دشمنانه
mhasimu
تصویری از دشمنانه
تصویر دشمنانه
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ مَ نِ نَ / نِ)
به منش ددان. به خوی درندگان
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دشمنی. عداوت. خصومت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ببوم ماه او را نیست دشمن
که یارد دشمنائی کرد با من.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ تَ / تِ)
کم کننده خصم و دشمن. کاهندۀ دشمن. (آنندراج). هر چیز که دشمن راخوار و ذلیل گرداند. (از ناظم الاطباء) :
ور بزم بود، بخشش او دوست فزایست
ور رزم بود، کوشش او دشمن کاهست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ کَ دَ / دِ)
جایی که دشمن در آن باشد. جایگاه دشمن. محل خصم:
اندر این دشمنکده کی ماندمی
سوی شهر دوستان میراندمی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
صیاد را گویند. (آنندراج ذیل لغت دام). دامی. دامیار
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
نانی را گویند که آن را بی نان خورش خورند. (برهان قاطع) :
چون روز گردد می دود از بهر نان و بهر کد
تا خشکنانۀ او شود از مشتری ترنانه ای.
مولوی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
خانه چشم و چشمدان. (آنندراج). چشمدان و حفره ای در استخوان پیشانی که چشم در آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمدان شود:
از بسکه ناکسیم و خجل شرم میکند
کز چشمخانه سر بدر آرد نگاه ما.
باقر کاشی (از آنندراج).
روزی که نبود آینۀ حسن در نظر
در چشمخانه رنگ برآرد نگاه ما.
قدس (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ/ نِ)
یک نوع داروئی که در مرهمهای چشم داخل میکنند. (ناظم الاطباء). ترکیبی از داروی چشم
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمخانه
تصویر چشمخانه
خانه چشم حفره ای که چشم در آن جا دارد کاسه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمخانه
تصویر چشمخانه
((~. نِ))
خانه چشم، حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسه چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ددمنشانه
تصویر ددمنشانه
سبوعانه، وحشیانه
فرهنگ واژه فارسی سره
خصمانه
دیکشنری اردو به فارسی