جدول جو
جدول جو

معنی دشبد - جستجوی لغت در جدول جو

دشبد
(دُ بُ)
استخوان شکسته. (آنندراج). استخوان بدشکل و معوج. (ناظم الاطباء) : اندر برداشتن تخته [جبیره] شتاب نباید کرد تا مگر گمان افتد که بسته شد، از بهر آنکه ممکن بود که دشبد محکم نشده باشد و عضو کوز گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بسیار امید باشد که دشبد بدین تدبیرها نرم شود و آن کوزی را بدست، راست و بهندام توان کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باید که معلوم گردد که مقصود از بستن [استخوان شکسته] جز آن نیست که لحامی از حوالی آن موضع بروید همچون دشبدی پس از هر چه... مادۀ دشبد را تحلیل کند... پرهیز باید کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود [یعنی حجر الحیه] . (اختیارات بدیعی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ بِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ)
گره هایی را گویند که در میان گوشت و پوست آدمی و حیوانات دیگر میباشد و به عربی غدد خوانند. (برهان) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). گرهی که بر جراحت پیدا آید و از جوهر عضو نبود. (از بحر الجواهر). معنی ترکیبی آن ’دشت بیل’ یعنی ’گره بد’ است و بیل به معنی گره، و تاء را انداخته اند دشبل شده است. (از برهان) (از آنندراج). غده و گرهی چند که در میان گوشت و پوست آدمی ودیگر حیوانات می باشد. خنازیر. (ناظم الاطباء). دژپیه. دشپل. دشپیل. و رجوع به دژپیه و دشپل و دشپیل شود، چیزی مانند غضروف که بر استخوان روید چون بشکند. (از بحر الجواهر). و رجوع به دشبد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
فرمانروا. شاه. فرمانفرما. (یادداشت مؤلف). رئیس ده با توجه به معنی قدیم کلمه ده که به معنی مملکت و کشور بوده است
لغت نامه دهخدا
(مِ بِ)
گونه ای است از بید که در جنگهای شمال یافت میشود. و آن را در زیارت و مینودشت بدین نام و در آمل ’مشی فک’ میخوانند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 194)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تلفظی است از کلمه ضبط. و اسم فاعل آن دابد آید بجای ضابط. (دزی ج 1 ص 421)
لغت نامه دهخدا
به گونه های مختلفی از درخت بید اطلاق میشود که دارای شکوفه های معطرند
فرهنگ لغت هوشیار
دوشبه، طی دو شب
فرهنگ گویش مازندرانی
دشمن
فرهنگ گویش مازندرانی