دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 68هزارگزی باختر نیکشهرو کنار راه مالرو فنوج به نبت. با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 68هزارگزی باختر نیکشهرو کنار راه مالرو فنوج به نبت. با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ شیرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است در مقابل جبّل، ابان بن ابی حمزه جد عبدالملک بن ابان بن ابی حمزه بن الزیات وزیر از آنجاست، و در اخبار نافعبن الازرق آمده که آن از نواحی اهواز است. (از معجم البلدان). دهی است میان بغداد و واسط. (منتهی الارب)
دهی است در مقابل جَبُّل، ابان بن ابی حمزه جد عبدالملک بن ابان بن ابی حمزه بن الزیات وزیر از آنجاست، و در اخبار نافعبن الازرق آمده که آن از نواحی اهواز است. (از معجم البلدان). دهی است میان بغداد و واسط. (منتهی الارب)
شهری است از عراق عجم. (جهانگیری) (برهان). شهری بوده در عراق عرب نزدیک دجله فیمابین بغداد و واسط و آنرا شهروان میگفتند. (انجمن آرا) (آنندراج). پایتخت خسروپرویز در ساحل رود دیالمه به شانزده فرسنگی شمال شرقی بغداد. هرقل در 622 میلادی پس از شش جنگ متمادی با ایران بدانجا دست یافت و شهر را تاراج و ویران کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قریه ای در عمل طربق خراسان در نزدیکی شهر آبان (و شهر آبان در شرقی بغداد بوده است) و موسوم است به دسکرهالملک چون که هرمزبن اردشیر بن بابک اغلب اوقات اینجا را برای خود اقامتگاه قرار میداد به این مناسبت نام فوق را به آن داده اند. فعلاً هم آثار صنادید عجم در آنجا پدید است. (از معجم البلدان). دهی است نزدیک شهر آبان، از آن ده است احمد بن بکرون شیخ خطیب بغدادی. (منتهی الارب) : هرقل روم را صافی کرد و فرخان از روم هزیمت شد و هرقل بیامد از پس فرخان و با ملک عجم بگریخت و به دسکره آمد و آنجا حصاری بود بزرگ و استوار... و در سواد عراق شهری از آن بزرگتر نبود. (تاریخ طبری از جهانگیری). کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد گلۀ دزدان از دور چو آن می دیدند هریکی زایشان گفتی که یکی قسوره شد. لبیبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67)
شهری است از عراق عجم. (جهانگیری) (برهان). شهری بوده در عراق عرب نزدیک دجله فیمابین بغداد و واسط و آنرا شهروان میگفتند. (انجمن آرا) (آنندراج). پایتخت خسروپرویز در ساحل رود دیالمه به شانزده فرسنگی شمال شرقی بغداد. هرقل در 622 میلادی پس از شش جنگ متمادی با ایران بدانجا دست یافت و شهر را تاراج و ویران کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). قریه ای در عمل طربق خراسان در نزدیکی شهر آبان (و شهر آبان در شرقی بغداد بوده است) و موسوم است به دسکرهالملک چون که هرمزبن اردشیر بن بابک اغلب اوقات اینجا را برای خود اقامتگاه قرار میداد به این مناسبت نام فوق را به آن داده اند. فعلاً هم آثار صنادید عجم در آنجا پدید است. (از معجم البلدان). دهی است نزدیک شهر آبان، از آن ده است احمد بن بکرون شیخ خطیب بغدادی. (منتهی الارب) : هرقل روم را صافی کرد و فرخان از روم هزیمت شد و هرقل بیامد از پس فرخان و با ملک عجم بگریخت و به دسکره آمد و آنجا حصاری بود بزرگ و استوار... و در سواد عراق شهری از آن بزرگتر نبود. (تاریخ طبری از جهانگیری). کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد گلۀ دزدان از دور چو آن می دیدند هریکی زایشان گفتی که یکی قسوره شد. لبیبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 67)
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر