- دسک
- رشته و ریسمان تابیده
معنی دسک - جستجوی لغت در جدول جو
- دسک ((دَ))
- دشک. دسه، رشته و ریسمان تابیده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قریه، ده، شهر
برجستگی های کوچک مانند عدس که بر روی ساقۀ گیاه پیدا می شود
بلسنک برجستگی روی ساگ گیاهان واژه تازی پارسی عدسک را فرهنگستان به جای عدسه برگزیده هر یک از برجستگی های کوچک مانند عدس که بر روی ساقه گیاهان است
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
((دَ گِ))
فرهنگ فارسی معین
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دستگره، دستجرد
مدرک، سند
کتاب
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
از اعضای بدن، بازو و ساعد و کف دست و انگشتان را گویند
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
هیزم باریک را گویند
چربی گوشت، پیه
سپیدی
راندن، هراشیدن (هراش قی)، پر کردن
میوه یا شیرینی یا چیز دیگر که بعد از غذا بیاورند
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
صفحه غضروفی که بین مهره های ستون فقرات قرار دارد و حرکت مهره ها را آسان میکند، این صفحه بطور طبیعی بوسیله حلقه ای ار بافت فیروز در وسط دو مهره نگاهداری میشود و نیز بمعنی صفحه آهنی گرد بشکل قرص هم گویند فرانسوی گرده صفحه ای آهنین مدور قرص، صفحه ای چوبین که در میان طوقی فلزی جای داده شده و آنرا در میدان وزرش پرتاب کنند، بشقاب دراز و بزرگ دیس
دریافت، گیرایی، یادگیری
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
محنت نرج بلا
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
آزمند، سبکدست، نیزه زن