جدول جو
جدول جو

معنی دستکی - جستجوی لغت در جدول جو

دستکی
(دَ تَ)
یک نوع پیرایه است مر دستها را. (ناظم الاطباء) ، دستکش جیری که شکارچیان جهت گرفتن مرغان شکاری به دست کشند، موچینه، منقاش دان. (ناظم الاطباء) ، دفتر محاسبه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دستک. دفتر جیبی و کتابچۀ جیبی. (ناظم الاطباء). رجوع به دستک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستک
تصویر دستک
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستکش
تصویر دستکش
پوشاک دست که با نخ یا پشم می بافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه به اندازۀ دست و به شکل دست درست می کنند،
کنایه از اصیل، نجیب، خصوصاً در مورد اسب، برای مثال چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوسی - ۲/۲۷)،
کسی که به چیزی دست بکشد، چیزی که به آن دست بکشند، نابینا که دست خود را به دیوار بکشد و راه برود، کسی که دست نابینایی را بگیرد و با خود راه ببرد،
چیزی که با دست بکشند مثل کمان و کباده، سائل و گدا که پیش مردم دست دراز کند، برای مثال به که به کاری بکنی دستخوش / تا نشوی پیش کسان دستکش (نظامی۱ - ۵۱)
مزد دست، دستمزد، دسترنج، نوعی نان، برای مثال دستکش کس نیم از بهر گنج / دستکشی می خورم از دسترنج (نظامی۱ - ۵۲)
محکم، مضبوط، استوار، ریاضت دیده، از کار درآمده، اسب نجیب و اصیل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ)
دشتبی. معرب دشتبی. بلوکی بزرگ مشترک بین ری و همدان است که منقسم می شود به دو قسمت و قسمت متعلق به همدان مشتمل بر قریب نود قریه است که یکی از آنها دستبی است. (از معجم البلدان). دو رستاق دستبی که یکی را دستبی ری میخوانند و آن دیگری را دستبی همدان، و هر دو را موسی بن بغا جمع کرد وهر دو را یک کوره گردانید و غزوین نام نهاد. (تاریخ قم ص 57). نام ناحیۀ دستبی از دیرباز در نوشته های مورخین و جغرافی نویسان آمده است و این ناحیه دارای سابقۀ تاریخی طولانی است از جمله آنکه در زمان پادشاهی یزدگرد ساسانی بنا به تقاضای امپراطور روم پادشاه ایران حاکم ناحیۀ دشتبی را بعنوان نمایندۀ خود به روم میفرستد تا ولی عهد آن امپراطوری را که هنوز به سن رشد نرسیده است یاری نماید و امور مملکت را بدست گیرد. ناحیۀ دستبی آنچنانکه از کتاب المسالک و الممالک ابن خردادبه برمی آید در هنگام حملۀ عرب به ایران به دو قسمت دشتبی همدان و دشتبی ری تقسیم می شده است و آنطور که از نوشتۀ حمداﷲ مستوفی برمیآید این ناحیه در زمان هارون الرشید به سه بخش تقسیم شد که یکی جزء ری و دیگری جزء همدان و قسمت سوم جزء قزوین گشت و با توجه به برخی نشانه ها میتوان گفت که مجموع سه ناحیۀ مزبور دهستانهای کنونی: خرقان، دودانگه، افشاریه و شاید سردرود و درجزین همدان و خلجستان قم را در بر میگرفته است. در حدود قرن سوم هجری قمری بیشتر این نواحی سه گانه جزء قزوین می گردد ولی ناحیه ای که امروز نام دشتبی را بر خود دارد بسیار کوچکتر از دوران گذشته است. این دهستان که اکنون با دو دهستان زهرا و رامند بخش زهرا را تشکیل میدهد در جنوب قزوین واقع شده و محدود است از شمال به دهستان اقبال از مشرق به دیه پیر یوسفان از دهستان اقبال و سه قریه از دهستان زهرا و دهستان رامند و از مغرب به جادۀ قزوین - همدان و دهستان قاقزان. کلیۀ دهات این دهستان در ناحیۀدشت قرار دارد و بیشتر آنها از آب قنات استفاده می کنند و تعداد کمی از آنها از آب خررود مشروب می شوند. (از سرزمین قزوین، دکتر پرویز ورجاوند صص 268-273)
لغت نامه دهخدا
(دَ وا)
دستوا. نام دهی از ایران به اهواز و نسبت به آن دستوائی و دستوی باشد و جامه های دستوائی معروف به وده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
منسوب به دستوی ̍. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
منسوب به دشتک که قریه ای است در اصفهان و یا قریه ای است در ری و نیز محله ای است در استراباد. (از الانساب سمعانی). و رجوع به دشتک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غیاث الدین منصور. دانشمند و فیلسوف ایرانی در قرن دهم هجری. رجوع به غیاث الدین (منصور بن صدرالدین...) شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستکش
تصویر دستکش
پوشاک دست و بمعنی دست کشیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستک
تصویر دستک
((دَ تَ))
دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستی
تصویر دستی
((دَ))
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستکش
تصویر دستکش
((دَ کِ))
رام، مطیع، زبون، نوعی نان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستکش
تصویر دستکش
((دَ کَ یا کِ))
پوشاک نخی، ابریشمی، پشمی، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستک
تصویر دستک
مدرک، سند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستی
تصویر دستی
Manual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manuel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
میوه ی زودرس
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم تنه ی بی آستین نمدین و زمخت که چریک ها و جنگجویان پیاده
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که گیاهان چسبنده، فراوان روید، نوعی گیاه چسبناک، شیره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ידני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دستی
تصویر دستی
हाथ से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manual
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ด้วยมือ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دستی
تصویر دستی
handmatig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دستی
تصویر دستی
手动的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manuale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ręczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ручний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستی
تصویر دستی
manuell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستی
تصویر دستی
ручной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستی
تصویر دستی
手動の
دیکشنری فارسی به ژاپنی