دهی از دهستان برائان بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اصفهان و 12هزارگزی راه سابق یزد، با 143 تن سکنه، آب آن از زاینده رود و چاه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی از دهستان برائان بخش حومه شهرستان اصفهان. واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اصفهان و 12هزارگزی راه سابق یزد، با 143 تن سکنه، آب آن از زاینده رود و چاه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 160هزارگزی شمال باختری فرمهین و 10هزارگزی راه مالرو عمومی. با 607 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 160هزارگزی شمال باختری فرمهین و 10هزارگزی راه مالرو عمومی. با 607 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام قریه ای به اهواز و نسبت بدان دستوائی و دستوانی است و جامه های دستوانی منسوب بدانجاست. کوره ای است از کوره های اهواز. (تهذیب التهذیب). از آنجاست ابوبکر حشام بن ابی عبداﷲ البکری البصری الدستوائی. (عیون الاخبار ج 2 ص 288 حاشیه). و رجوع به عقد الفرید ج 7 ص 285 شود. نام محله ای است به شوشتر که نعمتی خانه باشد، گویند عربی است و شاید فارسی مخفف دستوار باشد و آن به معنای عصای دست پیران، چه آن محله بسبب وفور عصا نگهدارنده نام آن شهر است، و یا مخفف دستواره است به معنی دست مانند، چه آن محله بمنزلۀ دست و بازوست در کار زراعت، و یا مخفف دستوانه است به معنی صدر مجلس و مسند و آن محله نیز صدر شهر است به اعتبار بودن سادات و علما و صدور در آنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
نام قریه ای به اهواز و نسبت بدان دستوائی و دستوانی است و جامه های دستوانی منسوب بدانجاست. کوره ای است از کوره های اهواز. (تهذیب التهذیب). از آنجاست ابوبکر حشام بن ابی عبداﷲ البکری البصری الدستوائی. (عیون الاخبار ج 2 ص 288 حاشیه). و رجوع به عقد الفرید ج 7 ص 285 شود. نام محله ای است به شوشتر که نعمتی خانه باشد، گویند عربی است و شاید فارسی مخفف دستوار باشد و آن به معنای عصای دست پیران، چه آن محله بسبب وفور عصا نگهدارنده نام آن شهر است، و یا مخفف دستواره است به معنی دست مانند، چه آن محله بمنزلۀ دست و بازوست در کار زراعت، و یا مخفف دستوانه است به معنی صدر مجلس و مسند و آن محله نیز صدر شهر است به اعتبار بودن سادات و علما و صدور در آنجا. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 45هزارگزی باختر بروجن و 3هزارگزی راه شلمزار به شهرکرد، با 2287 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه آن ماشین رو است و در حدود 15 باب دکان و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان کیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. واقع در 45هزارگزی باختر بروجن و 3هزارگزی راه شلمزار به شهرکرد، با 2287 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و راه آن ماشین رو است و در حدود 15 باب دکان و قلعۀ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در5هزارگزی جنوب فسا و 3هزارگزی راه شوسۀ فسا به جهرم، با 1878 تن سکنه (سرشماری 1335 هجری شمسی). آب آن از قنات و چاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فسا. واقع در5هزارگزی جنوب فسا و 3هزارگزی راه شوسۀ فسا به جهرم، با 1878 تن سکنه (سرشماری 1335 هجری شمسی). آب آن از قنات و چاه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
تعریب دسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه أذرع له أربعهعشر (کذا) دندانکه أکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان ذیل کلمه سد یأجوج و مأجوج). و تلقی (برجل الغراب) فی هاون مجر... و تدق بدستج خشب دقاً ناعماً. (ابن البیطار ذیل کلمه رجل الغراب). و تدق بدستج خشب شکله شکل دستج الهاون. (دزی ج 1 ص 441)
تعریب دسته. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و علی الغلق مفتاح معلق طوله سبعه أذرع له أربعهعشر (کذا) دندانکه أکبر من دستج الهاون. (معجم البلدان ذیل کلمه سد یأجوج و مأجوج). و تلقی (برجل الغراب) فی هاون مجر... و تدق بدستج خشب دقاً ناعماً. (ابن البیطار ذیل کلمه رجل الغراب). و تدق بدستج خشب شکله شکل دستج الهاون. (دزی ج 1 ص 441)
مخفف و مرخم دستار است که مندیل و روپاک باشد. (برهان) (آنندراج). مرخم دستار. (جهانگیری). روپاک باشد و دستمال و آنچه بر دور دستار پیچند. دستار و عمامه و مندیل. (ناظم الاطباء) : بسکه می شویم و می کوبم باز جبۀ خویشتن و دستا را ریزه ریزه شدی از خم کدین پوششم ار بودی از خارا. کمال اسماعیل (دیوان ص 592). رجوع به دستار شود
مخفف و مرخم دستار است که مندیل و روپاک باشد. (برهان) (آنندراج). مرخم دستار. (جهانگیری). روپاک باشد و دستمال و آنچه بر دور دستار پیچند. دستار و عمامه و مندیل. (ناظم الاطباء) : بسکه می شویم و می کوبم باز جبۀ خویشتن و دستا را ریزه ریزه شدی از خم کدین پوششم ار بودی از خارا. کمال اسماعیل (دیوان ص 592). رجوع به دستار شود