- دستار
- عمامه
معنی دستار - جستجوی لغت در جدول جو
- دستار
- دستمال، شال، عمامه
- دستار
- شال که دور سر ببندند، دستمال، شال، مندیل، عمامه، بروفه، دستا
- دستار ((دَ))
- عمامه، پارچه ای که به دور سر پیچند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معاون، آسیستان
موجود
جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
مخفف داستان و افسانه سرود و نغمه، آواز مکر و حیله و رنگ، کید
محبوس، درقید، در زنجیر
آسی کوچک که دو سنگ بر روی هم دارد و دارای دسته ای چوبی است که آنرا با دست گردانند آس دستی
یاری ده، مدد کننده
پارسی تازی گشته دستور آیین صاحب دست و مسند، وزیر، آنکه در تمشیت امور بدو اعتماد کند، روحانی زردشتی، رخصت اجازه، قانون آیین روش، برنامه، یکی از شعب ادبیات که از انواع کلمه بحث کند و بدان درست گفتن و درست نوشتن را آموزند، چوب گنده درازی که بعرض بر بالای کشتی می انداختند و میزان کشتی را بدان نگاه میداشتند، چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد، ارزیابی مالیات یا دستور اصل توافق اصلی و اساسی در مورد پرداخت مالیات
عصا، چوبدست
آنکه دست سازد خالق ید
هنرمندی و استاد چابک دست
موضوع، مبحث، بحث
یار رفیق دوستدار
خلاص و نجات و رستگاری و رهائی و آزادی
بحث، مبحث
دلال سمسار
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱) ، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
جستجو، مبحث، مقاله، بحث
سترها، پرده ها، جمع واژۀ ستر
دوستدار، دوست دارنده، یار مهربان
حبس و بند، زندانی با کند و زنجیر
محل قرار دادن انگشت در سازهای زهی مضرابی، سرود، نغمه، لحن، حکایت، افسانه
مکر، حیله، فریب، شید، دغلی، دلام، گربه شانی، غدر، ترفند، شکیل، قلّاشی، نارو، گول، ستاوه، حقّه، تنبل، تزویر، کلک، ریو، نیرنگ، احتیال، کید، خدعه، اشکیل، خاتوله، چاره، روغان، ترب، دویلبرای مثال جوانان پیل افگن شیرگیر / ندانند دستان روباه پیر (سعدی۱ - ۷۵)
مکر، حیله، فریب، شید، دغلی، دلام، گربه شانی، غدر، ترفند، شکیل، قلّاشی، نارو، گول، ستاوه، حقّه، تنبل، تزویر، کلک، ریو، نیرنگ، احتیال، کید، خدعه، اشکیل، خاتوله، چاره، روغان، ترب، دویل
رستگار، نجات یافته، آزاد، رها، آسوده، رستار
نوعی ساز سیمی که میان بعضی طوایف متداول است
یاری دهنده، مددکار، کمک کننده، همدست، معاون
فرمان، قاعده و قانون، آیین و روش، اجازه، پروانه، رخصت، برای مثال تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی - ۳۵) ،
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر،برای مثال این که دستور تیزبین من است / در حفاظ گله امین من است (نظامی۴ - ۷۲۰) ، مشاور
در علوم ادبی علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جمله ها، روابط و ظرفیت های آن ها، صاحب مسند، وزیر،