این نام بر حکام ده گانه ای اطلاق می شد که در سال 451 قبل از میلاد در روم مأمور تهیۀ قانونی برای طبقۀ پلیس گشتند و ’الواح دوازده گانه’ را پدید آوردند. سنای روم هنگام انتخاب دسامویریها تمام مقامات حکومتی روم را موقتاً برهم زد و به دسامویریها یکسال اختیار تام داد. پس از یک سال دسامویریها از اختیارات خویش دست نکشیدند و با تجدید مقامات حکومتی روم مخالفت کردند. سنا نیز آنانرا توقیف نموده و آپیوس کلودیوس سردستۀ ایشان را بکشت و مقام آنان را منحل ساخت (در سال 449 قبل از میلاد). (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی ص 476)
این نام بر حکام ده گانه ای اطلاق می شد که در سال 451 قبل از میلاد در روم مأمور تهیۀ قانونی برای طبقۀ پلیس گشتند و ’الواح دوازده گانه’ را پدید آوردند. سنای روم هنگام انتخاب دسامویریها تمام مقامات حکومتی روم را موقتاً برهم زد و به دسامویریها یکسال اختیار تام داد. پس از یک سال دسامویریها از اختیارات خویش دست نکشیدند و با تجدید مقامات حکومتی روم مخالفت کردند. سنا نیز آنانرا توقیف نموده و آپیوس کلودیوس سردستۀ ایشان را بکشت و مقام آنان را منحل ساخت (در سال 449 قبل از میلاد). (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی ص 476)
ماه دوازدهم فرانسوی میان نوامبر و ژانویه. اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم آذرماه جلالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوازدهمین وآخرین ماه شمسی مسیحی، دارای 31 روز مطابق تقریباً با 10 آذر تا حدود 10 دی. (از دائره المعارف فارسی). مطابق با ماه کانون اول رومی مستعمل در عربی است
ماه دوازدهم فرانسوی میان نوامبر و ژانویه. اول آن مطابق است تقریباً با شانزدهم آذرماه جلالی. (یادداشت مرحوم دهخدا). دوازدهمین وآخرین ماه شمسی مسیحی، دارای 31 روز مطابق تقریباً با 10 آذر تا حدود 10 دی. (از دائره المعارف فارسی). مطابق با ماه کانون اول رومی مستعمل در عربی است
دسام ویوسنس. در تشریح، غشاء بسیار نازکی است که فاصله میان دنباله های مغز کوچکی فوقانی را ممتلی نموده و درآن دیده می شود. (از جواهرالتشریح میرزاعلی ص 776)
دسام ویوسنس. در تشریح، غشاء بسیار نازکی است که فاصله میان دنباله های مغز کوچکی فوقانی را ممتلی نموده و درآن دیده می شود. (از جواهرالتشریح میرزاعلی ص 776)
سماروغ سفید. (منتهی الارب). شحمهالارض. (اقرب الموارد). قارچ، خراطین، که کرمی است. (از منتهی الارب) ، ماری است که در زیر خاک پنهان شود. (از اقرب الموارد) ، جانوری است سپید. (منتهی الارب)
سماروغ سفید. (منتهی الارب). شحمهالارض. (اقرب الموارد). قارچ، خراطین، که کرمی است. (از منتهی الارب) ، ماری است که در زیر خاک پنهان شود. (از اقرب الموارد) ، جانوری است سپید. (منتهی الارب)
جمع واژۀ دسکره. (اقرب الموارد). دیهها و روستاها. رجوع به دسکره شود: طبس برین ربع افتاده و در آن ربع دیه طبشن باشد... و دساکرها: همای در، فرخاردس... (تاریخ بیهق ص 36). خورهد و دساکرها ازطسوج وازه کرود است. (از تاریخ قم ص 115). مقطعه و دساکرها.... : خزادجرد و دساکرها... (تاریخ قم ص 116). نصرآباد و دساکرها: حسناباد و... (تاریخ قم ص 116)
جَمعِ واژۀ دَسکره. (اقرب الموارد). دیهها و روستاها. رجوع به دسکره شود: طبس برین ربع افتاده و در آن ربع دیه طبشن باشد... و دساکرها: همای در، فرخاردس... (تاریخ بیهق ص 36). خورهد و دساکرها ازطسوج وازه کرود است. (از تاریخ قم ص 115). مقطعه و دساکرها.... : خزادجرد و دساکرها... (تاریخ قم ص 116). نصرآباد و دساکرها: حسناباد و... (تاریخ قم ص 116)
لغتی است در دستار به لهجۀ شوشتری. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). و رجوع به دستار شود. - دساربندان، لغتی است در دستاربندان به لهجۀ شوشتر. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به دستاربندان در ردیف خود شود. - دسارخوان، لغتی است در دستارخوان به لهجۀ شوشتر. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به دستارخوان در ردیف خود شود
لغتی است در دستار به لهجۀ شوشتری. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). و رجوع به دستار شود. - دساربندان، لغتی است در دستاربندان به لهجۀ شوشتر. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به دستاربندان در ردیف خود شود. - دسارخوان، لغتی است در دستارخوان به لهجۀ شوشتر. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رجوع به دستارخوان در ردیف خود شود
میخ آهن. (منتهی الارب). میخ آهنین. (دهار). میخ. و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیلۀ فروکردن دو سر آن به یکدیگر متصل سازند. (از اقرب الموارد) : رفعها بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینتظمها. (علی (ع) ، از اقرب الموارد). علم ناموزی و لشکر سازی از غوغا همی چون چنینی بی فسار و بادسار ای ناصبی. ناصرخسرو. ، ریشه از لیف خرما یا رسن از آن که بدان تخته های کشتی را استوار کنند. (منتهی الارب). لیف که تختۀ کشتی بدو استوار کنند. (دهار). ریسمان از جنس لیف که تخته های کشتی را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج، دسر (د / دس ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
میخ آهن. (منتهی الارب). میخ آهنین. (دهار). میخ. و گویند آن میخی آهنین است که دو سر تیز دارد و دو تخته را بوسیلۀ فروکردن دو سر آن به یکدیگر متصل سازند. (از اقرب الموارد) : رفعها بغیر عمد یدعمها و لا دسار ینتظمها. (علی (ع) ، از اقرب الموارد). علم ناموزی و لشکر سازی از غوغا همی چون چنینی بی فسار و بادسار ای ناصبی. ناصرخسرو. ، ریشه از لیف خرما یا رسن از آن که بدان تخته های کشتی را استوار کنند. (منتهی الارب). لیف که تختۀ کشتی بدو استوار کنند. (دهار). ریسمان از جنس لیف که تخته های کشتی را بدان بندند. (از اقرب الموارد). ج، دسر (دُ / دُس ُ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
سرپوش شیشه و مانند آن. (منتهی الارب). ’سداد’ و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیلۀ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن، آنچه بدان گوش و جراحت را استوار بندند. (منتهی الارب)
سرپوش شیشه و مانند آن. (منتهی الارب). ’سداد’ و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیلۀ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن، آنچه بدان گوش و جراحت را استوار بندند. (منتهی الارب)