جدول جو
جدول جو

معنی دزدیده - جستجوی لغت در جدول جو

دزدیده
مال ربوده شده، دزدی شده، به طور دزدی و پنهانی
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
فرهنگ فارسی عمید
دزدیده
(دُ دی دَ / دِ)
دزدیده شده. ربوده شده. سرقت شده. مسروق. (ناظم الاطباء). مسروقه. مستسرق. مسترقه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : فرمودند کباب دزدیده خوردن و طمع لقمۀ ما نیز کردن. (انیس الطالبین ص 122) .هشیله، دزدیده از شتر و جز آن. (از منتهی الارب).
- دزدیده آمدن، دزدیده شدن. سرقت شدن: سعادتی که در آن چند روز... از خدمت سجادۀ مقدسه راه آورد طالع... بود، از کیسۀ جهان کهن بازار نوکیسه دزدیده آمد و از دست فلک... درربوده گشت. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 96).
- پنجۀ دزدیده، خمسۀ مسترقه. (ناظم الاطباء) :
از کیسۀ سال و مه چو آن پنچ
دزدیدۀ رایگان چه باشی.
خاقانی.
رجوع به خمسۀ مسترقه شود.
- دزدیده بودن، سرقت شده بودن. (ناظم الاطباء). مسروقه بودن.
- امثال:
دزدیده بود هرچه (آنچه) نماند به خداوند (از شاهد صادق از آنندراج). یعنی، هر جنسی باید که یک گونه با مالک مشابهتی داشته باشد و اگر احیاناً مطلق او نسبت و لوث فریبی بود ممکن است دزدیده باشد نه از او چنانکه عرب گوید: المال یشبه بصاحبه. (از آنندراج).
- دزدیده کردن، سرقت کردن. استراق. (از منتهی الارب).
،
{{قید مرکّب}} نهانی. نهفته، بدزدی. پنهانی. مخفیانه. بطور خفا. (ناظم الاطباء). بدانسان که ندانند. به نهانی. بی اطلاع کس یا کسان. در خفیه. سراً. (یادداشت مرحوم دهخدا). بی اطلاع کسی. ناگهان. غفلهً، مغافصه:
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت بینم به بام بر.
شهید.
با اسماعیل صابونی خطیب بسیار کوشیده بودند که دزدیده خطبه کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 564). کسانی که میل داشتند به مأمون، یا دزدیده یا بی حشمت آشکارا برفتند سوی مأمون به مرو. (تاریخ بیهقی ص 27).
در آن هزیمت تیری گشاد دزدیده
مرا بخست چو من داشتم گشادش خوار.
مسعودسعد.
بلیناس عظیم زیرک بود و صاحب اقبال بسیاری علم آموخت دزدیده و حکیمان او را محلی ننهادندی. (مجمل التواریخ). امیری بود به حدود مروالروذ و پنج دیه و طالقان می فرستاد تا دزدیده بر بنۀ مغولان می زدند و چهارپای می آوردند. (جهانگشای جوینی).
از فرح خلقی به استقبال رفت
او درآمد از ره دزدیده تفت.
مولوی.
من بی ادبی کردم و دزدیده پاره ای کباب خوردم. (انیس الطالبین ص 122).
- خندۀ دزدیده، خنده نهانی:
خامش استاده و چشمش به تو و گوش به تو
وز هوای تو پر از خندۀ دزدیده دهان.
فرخی.
- دزدیده آمدن، پنهان آمدن، ادلغفاف، دزدیده آمدن تا بدزدد چیزی را. (از منتهی الارب).
- دزدیده جستن، پنهانی طلب کردن:
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را دزدیده جویان
به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز.
نظامی.
- دزدیده دیدن، نهانی و زیرچشمی نگاه کردن. دزدیده نگریستن. ایماض. لمحه. لمذ. (از منتهی الارب) :
زان پس چو به عقل پیش دیدند
دزدیده به روی خویش دیدند.
نظامی.
- دزدیده رفتن، مخفیانه رفتن: من (عبدالرحمن قوال و یارم) دزدیده با وی (امیر محمد) برفتیم. (تاریخ بیهقی ص 680).
- دزدیده شنیدن، استراق سمع. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دزدیده گوش داشتن، پنهانی گوش کردن. استراق. (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی). استراق سمع کردن.
- دزدیده نظر کردن، مخفیانه نگاه کردن. با عدم التفات منظور در او دیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دزدیده به عمدا سوی من یک دو نظر کرد
جان و دل من برد بدان یک دو نظر بر.
سوزنی.
- دزدیده نگاه کردن، نگاه زیرچشمی و پنهان از نظر طرف کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). الماح. (از منتهی الارب) :
دزدیده در او نگاه می کرد
می دید در او و آه می کرد.
امیرخسرو دهلوی.
خائنهالاعین، دزدیده نگاه کردن بسوی ناروا. (از منتهی الارب)
- دزدیده نگریستن، دزدیده نگاه کردن. لمذ. (از منتهی الارب). مسارقه. (المصادر زوزنی) (دهار) :
ز دیدنش رودابه می نارمید
بدزدیده در وی همی بنگرید.
فردوسی.
امیر محمود دزدیده می نگریست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). درمجلس شراب سوی او دزدیده بسیار نگریستی. (تاریخ بیهقی ص 317). پیران کهن تر دزدیده می نگریستند که جز محمودیان و مسعودیان را ندیده بودند. (تاریخ بیهقی ص 564).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
ایماض، دزدیده نگریستن زن. (تاج المصادر بیهقی).
- نگاه دزدیده،نگاه مخفیانه
لغت نامه دهخدا
دزدیده
ربوده، سرقت شده
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
دزدیده
((دُ دِ))
مال یا پول دزدیده شده، به طور پنهانی
تصویری از دزدیده
تصویر دزدیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی و بی خبر که صاحب مال در آن لحظه آگاه نشود، دزدی کردن، کنار کشیدن خود
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ)
سرقت ناشده. غیرمسروق. مقابل دزدیده. رجوع به دزدیده شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ دَ / دِ)
سرقت شده. کسی یا جایی که دزد بدان دستبرد زده باشد.
- امثال:
جادۀ دزدزده تا چهل روز ایمن است. (امثال و حکم). خانه دزدزده تا چهل شب امن است
لغت نامه دهخدا
(زِ دَ)
بردن. سرقت. به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن. برداشتن مال دیگری برای خود درنهان. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه. (ناظم الاطباء). احتراس. اختراب. استباع. (از منتهی الارب). اسلال. (تاج المصادر بیهقی). بوق. (از منتهی الارب). توسل. (دهار). حرس. (منتهی الارب). سبع. عدوان. عدی ̍. عهار. عهاره. عهر [ع / ع / ع ه] . عهور. عهوره. فقع. لصاص. لصص. لصوص. لصوصه. لصوصیه. معاهره. (از منتهی الارب) : بازرگانان فرزندان ایشان را [مردم سودان را] بدزدند و بیارند و خصی کنند... و اندر میان ایشان مردمانی اند که فرزندان یکدیگر را بدزدند. (حدود العالم).
به زلف تنگ ببندد بر آهوی تنگی
به دیده دیده بدزدد ز جادوی محتال.
منجیک.
به گربه ده و به غلبه، سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.
کسائی.
او دزدد و من گدازم از شرم
دزدافشاریست این نه آزرم.
نظامی.
بدزدید بقال ازونیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ.
سعدی.
به برجی رفت و درجی بدزدید. (گلستان سعدی) خرابه، خرب، خروب، دزدیدن شتر کسی را. (از منتهی الارب). غلل، غلول، چیزی از غنیمت بدزدیدن. (دهار). قف، دزدیدن صیرفی سیم را میان انگشتان. (منتهی الارب).
- امثال:
چاه نکنده منار دزدیدن، پیش از آب موزه کشیدن. (امثال و حکم).
اول چاه را بکن سپس منار بدزد، نظیر: چاه نکنده منار دزدیدن. (امثال و حکم).
دزدی که نسیم را بدزدد دزد است.
مدزد و مترس، نظیر: آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. (امثال و حکم).
- چرخ عمر کسی دزدیدن، کاستن و گرفتن زندگی او:
از تو هموار همی دزدد عمرت را
چرخ بیدادگر و گشتن هموارش.
ناصرخسرو.
- دزدیدن چشم، چشم دزدیدن، برطرف کردن نگاه از کسی یا از چیزی. خودداری کردن از نگاه. دزدیده نگاه نکردن:
چشم دزدیدم ز نور حضرتش
تا نپنداری که عمدا دیده ام.
خاقانی.
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب
گه به نظر بشکنیم چشم رقیب ترا.
خاقانی.
- دزدیدن چشم یا دیدۀ کسی، آنگاه که او نگاه نمی کند عملی را مرتکب شدن. عملی را انجام کردن که کس حاضر نبیند. گاه غفلت او از نظاره، عملی را انجام کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، سلب کردن و ربودن، چون هوش دزدیدن و میل دزدیدن و ذوق دزدیدن و جز آن. (آنندراج) :
ز بس دست تماشایش ز رخسارش صفا دزدید
چو گرد سرمه بعد از مرگ باشد نور در خاکم.
قاسم مشهدی (از آنندراج).
فغان من ز دل عاشقان هوس دزدد
دراز سرمه خاکسترم نفس دزدد
بود ملاحت خال سیاه لعل لبت
چنان که میل شکر از دل مگس دزدد
بیاد زلف تو دل آنقدر بتنگ آید
که ذوق شبروی ا ز خاطر عسس دزدد.
طاهر وحید (از آنندراج).
- دزدیدن دل، دل ربودن:
به مژده دل ز من بدزدیدی
ای به لب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من بردی
این شگفتی که دید دزد به مزد.
ابوسلیک گرگانی.
، جایی را به زور و غلبه تصاحب کردن. از تصرف صاحبان آن بدرآوردن و تصرف کردن: آن سال عبدالعزیز قلعۀ رویین دژ بدزدیده بود و در آنجا نشسته و دم عصیان میزد. (راحهالصدور راوندی). به شب مردمان کوهستانی را [که] کمرشو گویند به ولایت ایشان ببرد و قلعه بدزدید تا جمله مردم دماوند... بر او جمع شدند. (تاریخ طبرستان). اصفهبد مدتی فارغ بود تا کسان جاولی قلعۀ سواته کوه از مردم اصفهبد بدزدیدند. (تاریخ طبرستان)، کاستن. مخفی کردن.
- دزدیدن سال، کم گفتن سالهای عمر. (از آنندراج) :
این کهن سالان که می دزدند سال خویشتن
کهنه دزداننددر تاراج مال خویشتن.
صائب (از آنندراج).
، پنهان کردن، چون دزدیدن نفس و لب و سر و پهلو. (از آنندراج)، به یکسو کشیدن. به کناری کشیدن. ناگهان از معرض دید یا اصابت چیزی خارج ساختن چنانکه سر یا دست یا تن یاپای را.
- دزدیدن سر را، بسرعت سر خود را بسوئی دیگر یازیدن.خود را دزدیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار کشیدن آن:
همتم سر ز تاج دردزدد
اینت دزد امین که من دارم.
خاقانی.
ز خاک پای مردان کن چو تخت حاسبان تاجت
و گر تاج زرت بخشند سر دردزد و مستانش.
خاقانی.
قبوع، سر دردزدیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دزدیدن خود در همین ترکیبات شود.
- دزدیدن سر یا خود یا خویشتن،خود را کنار کشیدن یا بحالتی دیگر درآوردن چنانکه نشستن یا خمیده ایستادن تا تیر و مانند آن به وی اصابت نکند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این روز چنان افتاد که خشت بینداخت [مسعود] و شیر خویشتن رادزدید تا خشت با وی نیاید. (تاریخ بیهقی).
- دزدیدن قد، بالا و قامت خود را کوتاه نمودن. قد خویش خم کردن تا کوتاه نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دزدیدن یال، کنار کشیدن آن. به یکسو کشیدن آن:
بدزدید یال آن نبرده سوار
بترسید و سیر آمد از کارزار.
فردوسی.
مکن تکیه بر گرز و کوپال خود
بدزد از کمند گوان یال خود.
فردوسی.
به ترک اندر افتاد خم دوال
سپهدار ترکان بدزدید یال.
فردوسی.
کمندی بینداخت بر پور زال
همان از کمندش بدزدید یال.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
بردن مال دیگری پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
((دُ دَ))
بردن مال یا پول دیگران به طور مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبدیده
تصویر آبدیده
آواریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویده
تصویر داویده
مدعا
فرهنگ واژه فارسی سره
دستبرد زدن، ربودن، سرقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
لسرقةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
Rob, Sneak
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
voler, se faufiler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
soymak, gizlice yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
воровать , красться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stehlen, schleichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
چوری کرنا , چپکے سے چلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
চুরি করা , চুপিচুপি চলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
ขโมย , เดินแอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kuiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
kraść, skradać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
偷 , 偷偷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
盗む , こっそり歩く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
לגנוב , לחמוק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
चोरी करना , चुपके से चलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
mencuri, menyelinap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
stelen, sluipen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
красти , крастися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
robar, escabullirse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
rubare, sgattaiolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
roubar, esgueirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دزدیدن
تصویر دزدیدن
훔치다 , 살금살금 걷다
دیکشنری فارسی به کره ای