جدول جو
جدول جو

معنی دزدانه - جستجوی لغت در جدول جو

دزدانه
مانند دزدان، نهانی، دور از چشم کسی، یواش و بی سر و صدا، دزدکی
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
فرهنگ فارسی عمید
دزدانه
(دُ نَ / نِ)
منسوب به دزد، بطوردزدی. (ناظم الاطباء). چون دزدان. دزدکی:
آن یکی بررفت بالای درخت
می فشاند او میوه را دزدانه سخت.
مولوی.
و رجوع به دزدکی شود.
- امثال:
دزدانه درو دیده که دردانه اسیر است، و سبب آن چنین بود که رسم است زنان دردانه یا ظرف ریزه بقدر استطاعت به موهای سر بندند بزعم آنکه اگر کسی چشم بد کند آن دردانه یا ظرف ریزه خود بخود از هم شکند وصاحبۀ خود را از آسیب عین الکمال محفوظ دارد، هرگاه کسی درصدد اضرار بود و نتواند ضرر رساند این مثل گویند. (آنندراج) :
دل در شکن طرۀ جانانه اسیر است
دزدانه درو دیده که دردانه اسیر است.
آقارهی شاپور (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دزدانه
بطور دزدی دزدکی
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
فرهنگ لغت هوشیار
دزدانه
پنهانی، دزدکی، غافلگیرانه، مخفیانه
متضاد: آشکارا، فاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دزدانه
التّخفّي
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به عربی
دزدانه
Larcenous, Larcenously
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دزدانه
larcin, furtivement
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دزدانه
ladrón, furtivamente
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دزدانه
воровской , воровски
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به روسی
دزدانه
diebisch
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به آلمانی
دزدانه
злодійський , крадькома
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دزدانه
złodziejski, złodziejsko
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به لهستانی
دزدانه
偷窃的 , 偷窃地
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به چینی
دزدانه
ladrão, furtivamente
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دزدانه
چورانہ , چوری سے
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به اردو
دزدانه
চুরির , চুরির মতো
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به بنگالی
دزدانه
โจรกรรม , อย่างขโมย
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به تایلندی
دزدانه
kiwizi, kwa wizi
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دزدانه
hırsızca
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
دزدانه
ladresco, furtivamente
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دزدانه
泥棒のような , 盗むように
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دزدانه
גנבתי , בגניבה
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به عبری
دزدانه
चोराना , चोराना रूप से
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به هندی
دزدانه
pencurian, dengan mencuri
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دزدانه
diefachtig
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به هلندی
دزدانه
도둑 같은 , 도둑질하며
تصویری از دزدانه
تصویر دزدانه
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردانه
تصویر دردانه
(دخترانه)
در (عربی) + دانه (فارسی) بسیار محبوب و عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردانه
تصویر دردانه
مروارید بزرگ و گران بها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، مروارید یکتا، درّ یتیم، برای مثال سعدی به لب دریا در دانه کجا یابی / در کام نهنگان رو گر می طلبی کامی (سعدی۲ - ۵۸۸)، کنایه از عزیز، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(دُ نَ / نِ)
دانۀ در. یک دانۀ مروارید. (ناظم الاطباء). دانۀ در که مروارید غلطان بزرگ پرآب باشد. (لغت محلی شوشتر- خطی) ، در یکتا. (آنندراج). در یتیم. یتیمه. گوهر یکتا. دانۀ دری تابان و بزرگ:
ماند به سینه و دم طاووس شاخ گل
چون مشک و دردانه درو بر پراکنی.
منوچهری.
دردانۀ عقد عنبرینت
لؤلؤ ز دو چشم من گشوده.
خاقانی.
چو در دریا فتادی از کرانه
مکن تعجیل کآن دردانه گردد.
عطار.
مطلع برج سعادت فلک اختر سعد
بحر دردانۀ شاهی صدف گوهرزای.
سعدی.
صدف را که بینی ز دردانه پر
نه آن قدر دارد که یکدانه در.
سعدی.
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
در کام نهنگان رو گر می طلبی کامی.
سعدی.
عشق دردانه ست من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در آنجا تا کجا سر برکنم.
حافظ.
دردانه ها اگرچه پراکنده هم نکوست
اما کجا به گوهر منظوم می رسد.
؟ (امثال و حکم).
- دردانه سنج، آنکه دردانه را صرافی کند و بسنجد:
ای درّ برگزیده که غواص کرده ای
در بحر فکر، خاطر دردانه سنج را.
خاقانی.
- دردانۀ نار، قطره ای از خون. (ناظم الاطباء).
، مجازاً، فرزند عزیز. طفل نیکوشمایل. (لغت محلی شوشتر - خطی). نیازی. گرامی:
خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست
نونوش عقد عروسانه ببر بربندیم.
خاقانی.
سیاست بین که می کردند ازین پیش
نه با بیگانه با دردانۀ خویش.
نظامی.
- دردانۀ حسن کبابی، در تداول، بچۀ لوس.
- عزیزدردانه، بچۀ سخت عزیز. بچۀ لوس.
، کنایه از معشوق. (لغت محلی شوشتر - خطی) ، سوگلی و عزیز. (ناظم الاطباء). محبوب. بسیار عزیز و بیهمتا:
نیست مستی که مرا جانب میخانه برد
جانب ساقی گلچهرۀ دردانه برد.
مولوی.
سوی منزلها دوید و بانگ داشت
که، که بر دردانه ام غارت گماشت ؟
مولوی.
وه که دردانه ای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است.
حافظ.
، مروارید سوده که از صافی یا پرویزن بسیار چشمه ریزی رد می کردند و با سرمه برای جلای چشم بکار می بردند. (مثنوی چ نیکلسن). پزشکان و داروسازان قدیم مروارید ناسفته و دیگر جواهرات را سائیده، در سرمه داخل می کرده اند و این نوع سرمه را کحل الجواهر نامند و استعمال مروارید در اقسام سرمه که داروسازان قدیم آنها را کحال گویند، مرسوم بوده است. (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) :
گرچه دردانه به هاون کوفتند
نور چشم و دل شد و دفع گزند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
مرکّب از: درد + انه، شبیه به درد. منسوب به درد. (ناظم الاطباء)، چون درد
لغت نامه دهخدا
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار
مروارید بزرگ و گرانبها که به تنهایی درون صدف را پر کرده باشد، کنایه از فرزند عزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندانه
تصویر دندانه
((دَ نِ))
هر چیز شبیه به دندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردانه
تصویر دردانه
((دُ نِ))
مروارید، یکتا، بسیار گرامی
فرهنگ فارسی معین