جدول جو
جدول جو

معنی دریع - جستجوی لغت در جدول جو

دریع
(دُ رَ)
مصغر درع است به معنی زره، برخلاف قیاس، چه قیاس آن دریعه است بالهاء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دریع
زرهک زره کوچک
تصویری از دریع
تصویر دریع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریا
تصویر دریا
(دخترانه)
دریا، نام فرزند علاالدین عماد شاه، توده بسیار بزرگی از آب شور که بخش وسیعی از زمین را در بر گرفته و کوچکتر از اقیانوس است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دریا
تصویر دریا
حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژو، زو، بحر، قلزم، یم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه
دریای اخضر: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریع
تصویر سریع
شتابنده، زود، تند، چست و چالاک، در علوم ادبی در علم عروض بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریع
تصویر قریع
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
سریع، تیزرو، سبک سیر، شفیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
زره پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و نیز مدرعه و دراعه پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) ، پیراهن پوشانیدن زن را، پیش برآمدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن فلان را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، ظاهر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). ظاهر نمودن آن چیز را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ عَ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ عَ)
مصغر درع است به معنی زره. دریع. (از منتهی الارب). و رجوع به دریع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دمیع
تصویر دمیع
اشکریز: گرفتار بیماری اشکریزه
فرهنگ لغت هوشیار
افکنده افتاده زمین خورده، دیو زده، یگاه رونده، تازیانه، کمان ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریع
تصویر شریع
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریع
تصویر سریع
جلد و شتاب کننده، زود، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریع
تصویر تریع
درنگ کردن و توقیف نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریع
تصویر خریع
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
خود روی دانه افتاده و کشت ناشده که خود روید، کشت بارانی بش (زراعت دیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیع
تصویر ردیع
بر زمین افتاده، کرکم رنگ (کرکم زعفران)، تیر افتاده از پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیع
تصویر دنیع
نا کس بی خیر و بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیع
تصویر دلیع
شاهراه، راه هموار
فرهنگ لغت هوشیار
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
افسوس و اندوه و دشوار
فرهنگ لغت هوشیار
پشتسوار، پس انداز سرباز پس انداز، رده، پشت هم، دنبالیاب شیوه ای در چامه سرایی که واژگان پیاپی در هر خانی باز آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریم
تصویر دریم
خوش اندام خوشگوشت: پسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریه
تصویر دریه
دانستن دریافتن به ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجع
تصویر درجع
دسمر دانه ای است چون ماش از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروع
تصویر دروع
جمع درع، زره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریع
تصویر تدریع
خپه کردن، هویدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا
تصویر دریا
آب بسیار که محوطه وسیعی را فرا گیرد و به اقیانوس راه دارد، بحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریع
تصویر سریع
شتابان، تند، پرشتاب، چابک، چالاک، فرز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریا
تصویر دریا
بحر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریغ
تصویر دریغ
تاسف
فرهنگ واژه فارسی سره