دریائی. منسوب به دریا. بحری. آبی. که در دریا زیست کند. موجود دریائی. اهل دریا. آنها که غالباً در دریا سفر کنند: چه دامن درّ دریایی بل دراری سمایی... یافته بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 300). چون نیی سباح ونی دریاییی در میفکن خویش از خودراییی. مولوی. مرکب چوبین به خشکی ابتر است خاص آن دریاییان را رهبر است این خموشی مرکب چوبین بود بحریان را خامشی تلقین بود. مولوی. چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم. سعدی. - دریایی گردیدن، راهی دریا شدن. به دریا رفتن. جا به دریا کردن: چه خونها کرد در دل عاشقان رالعل می گونت چه کشتیها درین یک قطره خون گردید دریایی. صائب (از آنندراج). ز حسن شوخ تو نظارۀ تماشائی سفینه ای است که گردیده است دریایی. صائب (از آنندراج). - کرۀ دریایی، در افسانه ها، اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و به روز به دریا فرومی شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به این ترکیب ذیل کره شود. ، درصفات کشتی و سفینه و دل مستعمل است و مراد از آن سرگشته و مشوش و پریشان است. (آنندراج) : پریشان خاطری چون زلف یار بی وفا دارم دل دریایی چون کشتی بی ناخدا دارم. میرنجات (از آنندراج)
دریائی. منسوب به دریا. بحری. آبی. که در دریا زیست کند. موجود دریائی. اهل دریا. آنها که غالباً در دریا سفر کنند: چه دامن درّ دریایی بل دراری سمایی... یافته بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 300). چون نیی سباح ونی دریاییی در میفکن خویش از خودراییی. مولوی. مرکب چوبین به خشکی ابتر است خاص آن دریاییان را رهبر است این خموشی مرکب چوبین بود بحریان را خامشی تلقین بود. مولوی. چون صدف پروردم اندر سینه در معرفت تا به جوهر طعنه بر درهای دریایی زدم. سعدی. - دریایی گردیدن، راهی دریا شدن. به دریا رفتن. جا به دریا کردن: چه خونها کرد در دل عاشقان رالعل می گونت چه کشتیها درین یک قطره خون گردید دریایی. صائب (از آنندراج). ز حسن شوخ تو نظارۀ تماشائی سفینه ای است که گردیده است دریایی. صائب (از آنندراج). - کرۀ دریایی، در افسانه ها، اسبی است که به شب از دریا بیرون می آید و به روز به دریا فرومی شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به این ترکیب ذیل کره شود. ، درصفات کشتی و سفینه و دل مستعمل است و مراد از آن سرگشته و مشوش و پریشان است. (آنندراج) : پریشان خاطری چون زلف یار بی وفا دارم دل دریایی چون کشتی بی ناخدا دارم. میرنجات (از آنندراج)
قومی که در قرن دوازدهم و یازدهم قبل از میلاد به یونان حمله بردند و با آخنیان خویشاوند بودند ولی مدتی بعد در جنگلهای شمال بالکان سکنی گزیدند و آنان را بیرون راندند و در جنوب تسالی و پلوپونز اقامت کردند و جنوب غربی آسیای صغیر را مستعمرۀ خود قرار دادند
قومی که در قرن دوازدهم و یازدهم قبل از میلاد به یونان حمله بردند و با آخنیان خویشاوند بودند ولی مدتی بعد در جنگلهای شمال بالکان سکنی گزیدند و آنان را بیرون راندند و در جنوب تسالی و پلوپونز اقامت کردند و جنوب غربی آسیای صغیر را مستعمرۀ خود قرار دادند
ریائی، منسوب به ریا، مرائی، (از یادداشت مؤلف)، مکار و ریاکار، (ناظم الاطباء) : خدا خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی که عالمی بفریبند با قبا و ردایی، ؟ (از روزنامه نالۀ ملت)، رجوع به ریاکار شود
ریائی، منسوب به ریا، مُرائی، (از یادداشت مؤلف)، مکار و ریاکار، (ناظم الاطباء) : خدا خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی که عالمی بفریبند با قبا و ردایی، ؟ (از روزنامه نالۀ ملت)، رجوع به ریاکار شود
دریاچه. دریاژه. دریاهک. دریااک: اندر وی (مملکت روم) دریایکهای خرد است و کوهها و حصارها. (حدود العالم). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است... و قم و ساوه در آن حال هر دو دریا یکی بودند. (تاریخ قم ص 79). از عجایب قم نمکستانی است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریایکی است... مجموع آبهای آن مواضع بدان دریایک روانه گردانند. (تاریخ قم ص 88)
دریاچه. دریاژه. دریاهک. دریااک: اندر وی (مملکت روم) دریایکهای خرد است و کوهها و حصارها. (حدود العالم). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است... و قم و ساوه در آن حال هر دو دریا یکی بودند. (تاریخ قم ص 79). از عجایب قم نمکستانی است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریایکی است... مجموع آبهای آن مواضع بدان دریایک روانه گردانند. (تاریخ قم ص 88)
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 38هزارگزی شمال خاوری بافت و سر راه مالرو رابر به سید مرتضی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 38هزارگزی شمال خاوری بافت و سر راه مالرو رابر به سید مرتضی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)