حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژو، زو، بحر، قلزم، یم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه دریای اخضر: کنایه از آسمان
حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، ژُو، زُو، بَحر، قُلزُم، یَم، داما، راموز، مثلاً دریای عمان، دریای مدیترانه دریای اخضر: کنایه از آسمان
شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق، برای مثال اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم / وگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک (حافظ - ۶۰۴)
شیرۀ تلخ مزه و قهوه ای رنگی که از پوست خشخاش گرفته می شود، شیرۀ کوکنار، دارای الکلوئیدهای متعدد، از جمله مرفین، کودئین، نارکوتین، پاپاوریم و نارسئین است، در یک گرم آن درحدود پنج سانتی گرم مرفین وجود دارد. در تسکین درد، سرفه و اسهال مؤثر است، ریه و معده را تخدیر می کند، افیون، اپیون، پادزهر، تریاق، برای مِثال اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم / وگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک (حافظ - ۶۰۴)
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تریاک. (دهار). لغتی است در تریاق و آن معرب از رومی است. (از المعرب جوالیقی). چیزی که الم و غم میبرد. پادزهر. پازهر. یک قطعه از آن ’ثریاقه’باشد. (از اقرب الموارد). طرّاق. طریاق. (المعرب). و رجوع به تریاق شود، می. (منتهی الارب). خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تریاق شود
تریاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). تریاک. (دهار). لغتی است در تریاق و آن معرب از رومی است. (از المعرب جوالیقی). چیزی که الم و غم میبرد. پادزهر. پازهر. یک قطعه از آن ’ثریاقه’باشد. (از اقرب الموارد). طِرّاق. طِریاق. (المعرب). و رجوع به تریاق شود، می. (منتهی الارب). خمر. (از اقرب الموارد). و رجوع به تریاق شود
دریااک. دریاچه. دریایک. دریاژه. ابیحر. بحیره: درمیان این باغ دریاهکی کرده از هرجانب تیر پرتایی. (از تاریخ طبرستان). به ناحیت پرسم به قصبه همچنین قصر و دریاهک و باغ. (تاریخ طبرستان)
دریااک. دریاچه. دریایک. دریاژه. اُبَیحِر. بُحَیْره: درمیان این باغ دریاهکی کرده از هرجانب تیر پرتایی. (از تاریخ طبرستان). به ناحیت پرسم به قصبه همچنین قصر و دریاهک و باغ. (تاریخ طبرستان)
دریاچه. دریاژه. دریاهک. دریااک: اندر وی (مملکت روم) دریایکهای خرد است و کوهها و حصارها. (حدود العالم). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است... و قم و ساوه در آن حال هر دو دریا یکی بودند. (تاریخ قم ص 79). از عجایب قم نمکستانی است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریایکی است... مجموع آبهای آن مواضع بدان دریایک روانه گردانند. (تاریخ قم ص 88)
دریاچه. دریاژه. دریاهک. دریااک: اندر وی (مملکت روم) دریایکهای خرد است و کوهها و حصارها. (حدود العالم). از بعضی متقدمان حکایت است که آبه دریا یکی بوده است... و قم و ساوه در آن حال هر دو دریا یکی بودند. (تاریخ قم ص 79). از عجایب قم نمکستانی است که به فراهان است به قرب فارجان و آن مانند دریایکی است... مجموع آبهای آن مواضع بدان دریایک روانه گردانند. (تاریخ قم ص 88)
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) : عدیل ماهیان باشم به دریاب که همچون ماهیم همواره در آب. (ویس و رامین). دل و جان هرکس چنان غم گرفت که ماهی به دریاب ماتم گرفت. اسدی. موش را موی هست چون سنجاب لیک پاکی نیابد از دریاب. سنائی. تو حل خواهی شدن در آب معنی اگر هستی یقین دریاب معنی. عطار (از جهانگیری). بحر است و حباب و آب دریا آن بحر درین حباب دریاب. شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) : عدیل ماهیان باشم به دریاب که همچون ماهیم همواره در آب. (ویس و رامین). دل و جان هرکس چنان غم گرفت که ماهی به دریاب ماتم گرفت. اسدی. موش را موی هست چون سنجاب لیک پاکی نیابد از دریاب. سنائی. تو حل خواهی شدن در آب معنی اگر هستی یقین دریاب معنی. عطار (از جهانگیری). بحر است و حباب و آب دریا آن بحر درین حباب دریاب. شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. واقع در 23هزارگزی شمال هندیحان و 8 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو ده ملا به بندر دیلم، با 450 تن سکنه. آب آن از رود خانه زهره راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. واقع در 23هزارگزی شمال هندیحان و 8 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو ده ملا به بندر دیلم، با 450 تن سکنه. آب آن از رود خانه زهره راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. نصف از اهالی آن طایفۀ مراغه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر معلم کلایه، با 408 تن سکنه (در سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. نصف از اهالی آن طایفۀ مراغه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دریاکشنده دریانوش. که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن، کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و این مقابل تنک شراب است. (آنندراج) : در صف دریاکشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام برآمد. خاقانی. همه دریا کش و چون دریا سرمست همه طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند. خاقانی. دریاکشان کوه جگر بادۀ به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی. بس زر رخسار کان دریاکشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. به انصاف دریاکشانند کآنجا ز جور نهنگ عنا می گریزم. خاقانی. کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را. خاقانی. تشنگانی که ز جان سیر شدند از می عشق دل دریاکش سرمست چودریا بینند. خاقانی. بهر دریاکشان بزم صبوح کشتی زرنگار بندد صبح. خاقانی. ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست. خاقانی. پیش دریاکشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زرکش. خاقانی. یک گوش ماهیی بده ازمی که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه. خاقانی. در مجلس وصالت دریا کشند مستان چون دور خسرو آید می در سبو نماند. میرخسرو (آنندراج). شوق دریاکش و در شیشۀ کم ظرف فلک آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود. صائب (از آنندراج). برنیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار دیدۀ آهو چه تسکین دل مجنون دهد. صائب (از آنندراج)
دریاکشنده دریانوش. که شراب بسیار تواند نوشید. که بس شراب تواند خوردن، کنایه از شرابخواری که دیر مست شود. (برهان). کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. (انجمن آرا). کنایه از شرابخواره که بدیر مست شود و این مقابل تنک شراب است. (آنندراج) : در صف دریاکشان بزم صبوحی جام چو کشتی کش خرام برآمد. خاقانی. همه دریا کش و چون دریا سرمست همه طبع با می چو صدف با گهر آمیخته اند. خاقانی. دریاکشان کوه جگر بادۀ به کف کز تف به کوه لرزۀ دریا برافکند. خاقانی. بس زر رخسار کان دریاکشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. به انصاف دریاکشانند کآنجا ز جور نهنگ عنا می گریزم. خاقانی. کو ساقی دریاکشان کو ساغر دریانشان کز عکس آن گوهرفشان بینی صدف سان صبح را. خاقانی. تشنگانی که ز جان سیر شدند از می عشق دل دریاکش سرمست چودریا بینند. خاقانی. بهر دریاکشان بزم صبوح کشتی زرنگار بندد صبح. خاقانی. ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست. خاقانی. پیش دریاکشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زرکش. خاقانی. یک گوش ماهیی بده ازمی که حاضرند دریاکشان ره زده عطشان صبحگاه. خاقانی. در مجلس وصالت دریا کشند مستان چون دور خسرو آید می در سبو نماند. میرخسرو (آنندراج). شوق دریاکش و در شیشۀ کم ظرف فلک آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود. صائب (از آنندراج). برنیارد سرمه دان دریاکشان را از خمار دیدۀ آهو چه تسکین دل مجنون دهد. صائب (از آنندراج)
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
ده کوچکی از دهستان همای جان است که دربخش اردکان شهرستان شیراز و 11 هزارگزی خاور اردکان و هزارگزی شوسۀ اردکان به شیراز واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی تریاق ایران ج 7)
ده کوچکی از دهستان همای جان است که دربخش اردکان شهرستان شیراز و 11 هزارگزی خاور اردکان و هزارگزی شوسۀ اردکان به شیراز واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی تریاق ایران ج 7)
بمعنی پادزهر است. (فرهنگ جهانگیری). معجونی است که معربش تریاق است. و مطلق پازهر را گویند. (فرهنگ رشیدی). پازهر را گویند و معرب آن تریاق است. (برهان). پازهر بتازیش تریاق و دریاق گویند. (شرفنامۀ منیری). معجونی معروف که دفع زهر کند... و مطلق پادزهر را تریاک گویند و تریاق معرب آن است. (انجمن آرا). مطلق پادزهر و پازهر بزی که حجرالتیس باشد. (ناظم الاطباء) : و اندر بوشنگ (بخراسان) گیاهی است که شیر او تریاک است زهر مار و کژدم را. (حدود العالم). که این آشتی جستن از بهر چیست نگه کن که تریاک این زهر چیست. فردوسی. نه از تخم ایرج زمین پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد. فردوسی. سرانجام بستر جز از خاک نیست از او بهره زهر است و تریاک نیست. فردوسی. اگر چند از مار گیرند زهر هم از وی توان یافت تریاک بهر. (گرشاسبنامه). ز تریاک لختی ز بیم گزند بخوردو گره کرد بر زین کمند. (گرشاسبنامه). مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا او را عذاب دادی و متوکل از آن خندیدی. (از مجمل التواریخ). یک جهان زیر گنبد افلاک کام پر زهرو خانه پر تریاک. سنائی. اگر چه با همه خارم، ترا شدم تریاک. سوزنی. مهرۀ افعی است آن لب، زهر افعی باک نیست ای گوزن آسا، نه من فرزند تریاک توام. خاقانی. ندانی که تریاک چشم گوزنان ز دندان هیچ اژدهائی نیاید. خاقانی. هست تریاک رضاش از دم فردوس چنانک زهر چشمش ز سموم سقر آمیخته اند. خاقانی. چو تو در گوهر خود پاک باشی بجای زهر او تریاک باشی. نظامی. نوش گیا پخت و بدو در نشست رهگذر زهر به تریاک بست. نظامی. گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید ز تریاک. نظامی. زهر و تریاک هر دو از یک معدن می آید. (مرزبان نامه). بدو گفتم آخر ترا باک نیست کشد زهر جایی که تریاک نیست. (بوستان). تریاک در دهان رسول آفرید حق صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا. سعدی. اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک. حافظ. دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود به شفا خانه تریاک انداز. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 179). گرت یکدم نبینم می دهم جان بلی افیونیم تریاکم اینست. باقر کاشی (از آنندراج). و رجوع به تریاق شود، و در این روزگار افیون را گویند. (فرهنگ جهانگیری). و افیون را نیز تریاک خوانند. (برهان). بمعنی افیون مستحدث است و در قدیم نبود. (فرهنگ رشیدی). و معنی افیون لغتی است مستحدث و آن خود زهر و نام پارسی آن ’؟’ هپیون است... (انجمن آرا). بمعنی افیون اصطلاح جدید افیونیان است که شهرت گرفته. (غیاث اللغات). مهابل و اپیون. (ناظم الاطباء). تریاک یا افیون را از خیلی قدیم می شناخته اند بقراط و معاصرین او ذکر از آن نموده و پزشکان یونانی و رومی آن را بکار می برده اند ابوعلی سینا و رازی اولین پزشکانی هستند که افعال و خواص تریاک را بوجه کاملی تعریف و تفسیر نموده و این دارو را وارد ’تراپوتیک’ نموده اند و در تمام کتب طب قدیم ایران فصول جامعی از خواص تراپوتیکی و فرمول معجونهای گوناگون این دارو می توان یافت که بعنوان مسکن قوی بکار می رفته است. معجون برشعسا را قدما بعنوان آرام کننده درد و دافع سرعت انزال بکار می برده اند از این معجون ترکیبی است از فلفل سفید و بزرالبنج هر کدام 20 قسمت، تریاک 10 قسمت، زعفران 5 قسمت فرفیون و سنبل الطیب و عاقرقرها از هر کدام یک قسمت، عسل 150 قسمت. مقدار خوراک این معجون 20 تا 60 سانتی گرم (1- 3 نخود) است. تریاک شیره ای است که در پوست کوکنار وجود دارد. در آخرین روزهایی که هنوز این پوست سبز و تازه است به آن تیغ می زنند، تریاک بصورت شیرۀ سیال که سفید مایل به زرد است از آن خارج شده وپس از اینکه مدتی در هوا ماند منعقد و تیره رنگ می گردد. ارزش دارویی تریاک بسته به میزان مرفین آن است. تریاک افیسینال تریاک ازمیر است که 10- 12 درصد مرفین دارد. میزان مرفین تریاک سایر نقاط آسیای صغیر و اسلامبول بین 7- 12 درصد است. تریاک مصر 6- 7 درصد مرفین دارد... ترکیب شیمیایی تریاک بسیار غامض و در حدود 18 آلکالوئید از آن بدست آمده و از آنها خواص و آثار الکالوئیدهای زیر کاملا شناخته شده است: مرفین 210- 1 درصد. نارکوتین 6- 7 درصد. پاپاورین 1 درصد. تبائین 15- 0/5 درصد. کدئین 7% - 0/50 درصد. نارسئین /10- 0/50 درصد. آثار و خواص این آلکالوئیدها با یکدیگر مختلف است ولی چون مقدار مرفین از همه بیشتر است تریاک نیز از حیث خواص با آن مشابه یعنی آرام کننده درد و خواب آور است. با وجود این همیشه نمی توان مرفین و تریاک را بجای یکدیگر بکار برد مثلاً اثر مرفین در اسهال به هیچوجه قابل مقایسه با آثار جالب توجه تریاک نیست. جذب و دفع - تریاک بسهولت از راههای معدی و معوی و زیر جلدی جذب می شود ولی از راه جلد جذب آن بمقدار بسیار ناچیز و با نهایت اشکال صورت می گیرد. تریاک در درجۀ اول بوسیلۀ مدفوع و ادرار و تااندازه ای هم از راه تنفس و شیر دفع میشود. و رجوع به درمان شناسی دکتر غربی ج 1 صص 75- 101 شود
بمعنی پادزهر است. (فرهنگ جهانگیری). معجونی است که معربش تریاق است. و مطلق پازهر را گویند. (فرهنگ رشیدی). پازهر را گویند و معرب آن تریاق است. (برهان). پازهر بتازیش تریاق و دریاق گویند. (شرفنامۀ منیری). معجونی معروف که دفع زهر کند... و مطلق پادزهر را تریاک گویند و تریاق معرب آن است. (انجمن آرا). مطلق پادزهر و پازهر بزی که حجرالتیس باشد. (ناظم الاطباء) : و اندر بوشنگ (بخراسان) گیاهی است که شیر او تریاک است زهر مار و کژدم را. (حدود العالم). که این آشتی جستن از بهر چیست نگه کن که تریاک این زهر چیست. فردوسی. نه از تخم ایرج زمین پاک شد نه زهر گزاینده تریاک شد. فردوسی. سرانجام بستر جز از خاک نیست از او بهره زهر است و تریاک نیست. فردوسی. اگر چند از مار گیرند زهر هم از وی توان یافت تریاک بهر. (گرشاسبنامه). ز تریاک لختی ز بیم گزند بخوردو گره کرد بر زین کمند. (گرشاسبنامه). مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی و مار بیاوردندی تا او را بزدی و تریاک دادی تا بخوردی و شیر را بیاوردندی تا او را عذاب دادی و متوکل از آن خندیدی. (از مجمل التواریخ). یک جهان زیر گنبد افلاک کام پر زهرو خانه پر تریاک. سنائی. اگر چه با همه خارم، ترا شدم تریاک. سوزنی. مهرۀ افعی است آن لب، زهر افعی باک نیست ای گوزن آسا، نه من فرزند تریاک توام. خاقانی. ندانی که تریاک چشم گوزنان ز دندان هیچ اژدهائی نیاید. خاقانی. هست تریاک رضاش از دم فردوس چنانک زهر چشمش ز سموم سقر آمیخته اند. خاقانی. چو تو در گوهر خود پاک باشی بجای زهر او تریاک باشی. نظامی. نوش گیا پخت و بدو در نشست رهگذر زهر به تریاک بست. نظامی. گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید ز تریاک. نظامی. زهر و تریاک هر دو از یک معدن می آید. (مرزبان نامه). بدو گفتم آخر ترا باک نیست کشد زهر جایی که تریاک نیست. (بوستان). تریاک در دهان رسول آفرید حق صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا. سعدی. اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم وگر تو زهر دهی به که دیگری تریاک. حافظ. دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود به شفا خانه تریاک انداز. حافظ (دیوان چ قزوینی ص 179). گرت یکدم نبینم می دهم جان بلی افیونیم تریاکم اینست. باقر کاشی (از آنندراج). و رجوع به تریاق شود، و در این روزگار افیون را گویند. (فرهنگ جهانگیری). و افیون را نیز تریاک خوانند. (برهان). بمعنی افیون مستحدث است و در قدیم نبود. (فرهنگ رشیدی). و معنی افیون لغتی است مستحدث و آن خود زهر و نام پارسی آن ’؟’ هپیون است... (انجمن آرا). بمعنی افیون اصطلاح جدید افیونیان است که شهرت گرفته. (غیاث اللغات). مهابل و اپیون. (ناظم الاطباء). تریاک یا افیون را از خیلی قدیم می شناخته اند بقراط و معاصرین او ذکر از آن نموده و پزشکان یونانی و رومی آن را بکار می برده اند ابوعلی سینا و رازی اولین پزشکانی هستند که افعال و خواص تریاک را بوجه کاملی تعریف و تفسیر نموده و این دارو را وارد ’تراپوتیک’ نموده اند و در تمام کتب طب قدیم ایران فصول جامعی از خواص تراپوتیکی و فرمول معجونهای گوناگون این دارو می توان یافت که بعنوان مسکن قوی بکار می رفته است. معجون برشعسا را قدما بعنوان آرام کننده درد و دافع سرعت انزال بکار می برده اند از این معجون ترکیبی است از فلفل سفید و بزرالبنج هر کدام 20 قسمت، تریاک 10 قسمت، زعفران 5 قسمت فرفیون و سنبل الطیب و عاقرقرها از هر کدام یک قسمت، عسل 150 قسمت. مقدار خوراک این معجون 20 تا 60 سانتی گرم (1- 3 نخود) است. تریاک شیره ای است که در پوست کوکنار وجود دارد. در آخرین روزهایی که هنوز این پوست سبز و تازه است به آن تیغ می زنند، تریاک بصورت شیرۀ سیال که سفید مایل به زرد است از آن خارج شده وپس از اینکه مدتی در هوا ماند منعقد و تیره رنگ می گردد. ارزش دارویی تریاک بسته به میزان مرفین آن است. تریاک افیسینال تریاک ازمیر است که 10- 12 درصد مرفین دارد. میزان مرفین تریاک سایر نقاط آسیای صغیر و اسلامبول بین 7- 12 درصد است. تریاک مصر 6- 7 درصد مرفین دارد... ترکیب شیمیایی تریاک بسیار غامض و در حدود 18 آلکالوئید از آن بدست آمده و از آنها خواص و آثار الکالوئیدهای زیر کاملا شناخته شده است: مرفین 210- 1 درصد. نارکوتین 6- 7 درصد. پاپاورین 1 درصد. تبائین 15- 0/5 درصد. کدئین 7% - 0/50 درصد. نارسئین /10- 0/50 درصد. آثار و خواص این آلکالوئیدها با یکدیگر مختلف است ولی چون مقدار مرفین از همه بیشتر است تریاک نیز از حیث خواص با آن مشابه یعنی آرام کننده درد و خواب آور است. با وجود این همیشه نمی توان مرفین و تریاک را بجای یکدیگر بکار برد مثلاً اثر مرفین در اسهال به هیچوجه قابل مقایسه با آثار جالب توجه تریاک نیست. جذب و دفع - تریاک بسهولت از راههای معدی و معوی و زیر جلدی جذب می شود ولی از راه جلد جذب آن بمقدار بسیار ناچیز و با نهایت اشکال صورت می گیرد. تریاک در درجۀ اول بوسیلۀ مدفوع و ادرار و تااندازه ای هم از راه تنفس و شیر دفع میشود. و رجوع به درمان شناسی دکتر غربی ج 1 صص 75- 101 شود
شیره ای میباشد که از پوست خشخاش گرفته میشود و از آن مرفین میگیرند، و بمعنی پادزهر هم گفته اند بعربی تریاق گویند یونانی اپیون نارکوک مهانول پاد زهر پا زهر ضد سموم، شیره میوه گیاه خشخاش که با تیغ میگیرند. این شیره در ابتدای خروج از میوه کپسول شکل خشخاش سفید رنگ است ولی در مجاورت هوا تغییر رنگ داده ابتدا زرد و بعدا قهوه یی رنگ میشود. شیره حاصل حاوی آلکالوئید بسیار است افیون. یا تریاک فاروق. تریاق فاروق
شیره ای میباشد که از پوست خشخاش گرفته میشود و از آن مرفین میگیرند، و بمعنی پادزهر هم گفته اند بعربی تریاق گویند یونانی اپیون نارکوک مهانول پاد زهر پا زهر ضد سموم، شیره میوه گیاه خشخاش که با تیغ میگیرند. این شیره در ابتدای خروج از میوه کپسول شکل خشخاش سفید رنگ است ولی در مجاورت هوا تغییر رنگ داده ابتدا زرد و بعدا قهوه یی رنگ میشود. شیره حاصل حاوی آلکالوئید بسیار است افیون. یا تریاک فاروق. تریاق فاروق