جدول جو
جدول جو

معنی دریابیگ - جستجوی لغت در جدول جو

دریابیگ
بزرگ دریا، رئیس دریا، دریادار
تصویری از دریابیگ
تصویر دریابیگ
فرهنگ فارسی عمید
دریابیگ
(دَرْ بَ)
مرکّب از: دریای فارسی + بیگ ترکی، دریابگ. رئیس دریا. امیرالبحر. دریاسالار. و رجوع به دریابیگی شود
لغت نامه دهخدا
دریابیگ
دریا بغ دریا سالار
تصویری از دریابیگ
تصویر دریابیگ
فرهنگ لغت هوشیار
دریابیگ
((~. بِ))
رییس دریا، دریاسالار، امیرالبحر
تصویری از دریابیگ
تصویر دریابیگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریابار
تصویر دریابار
کنار دریا، ساحل دریا، شهری که در کنار دریا باشد، باران شدید سیل آسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
مربوط به دریا، زندگی کننده در دریا مثلاً جانور دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ردیابی
تصویر ردیابی
دنبال کردن رد و اثر کسی یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریایی، امیرالبحر
فرهنگ فارسی عمید
(رْ)
صفت دیریاب. کم یابی. ندرت. شذوذ، کندی. بلادت. دیرفهمی. رجوع به دیریاب شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
بحرالجزائر: جاوه نام ولایتی است از دریابار. (سروری ج 1 ص 365). و رجوع به بحرالجزائر و دریای بحرالجزائر در ردیفهای خود شود
نام شهری است. (برهان). جانب جنوبی لارستان وکرمان را دریابار گویند. (حاشیۀ معین بر برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
مرکب از داغ ترکی، بمعنی کوه +ستان، نام خطه ای از قفقازیه واقع در شمال شرقی سلسله کوههای قفقاز و میان کوههای مذکور و دریای خزر بین 41 درجه و 15 دقیقه و 43 درجه و 22 دقیقه عرض شمالی و 42 درجه و 57 دقیقه و 46 درجه و 8 دقیقه طول شرقی و در ساحل چپ دریای خزر ممتدست، از جانب شمال به ایالت ترک و از جهت غربی به ایالت تفلیس و خطۀ گرجستان و از جنوب به ایالت بادکوبه و یلیزا و توپول و از شرق بدریای مازندران محدود میباشد. مساحت آن 29840هزار گز مربع است. داغستان ناحیتی است کوهستانی و نام آن نیز مبین همین مطلب است و از نواحی آن دربند، دمیرخان، شوارا، غونیت، قاضی قوموق، آندی، آوار، قایتاق، تباسران، دارغو، کورین سالور را میتوان نام برد. مردم داغستان از نژاد لزگی باشند، قومی تندرست و درشت چشم و زنانشان با گیسوهای بلند. دارای استعداد و هوش بسیار و زیرکی بیحد، آزاده و دلیر. موقعیت جغرافیایی آنجا ایجاب میکرده است که هیچگاه بواقعی اطاعت امراء و پادشاهان حاکم بر آن ناحیه را گردن ننهند. جنگهای شاهان صفویه و نادرشاه و آقامحمدخان در این ناحیه و دیگر سلاطین از ازمنۀ قدیم، بر این معنی گواهی صادق است. (از قاموس الاعلام ترکی). در تاریخی از داغستان مضبوط در کتاب خانه ملی ایران شرح زیر آمده است: داغستان بین چهل ودو تا چهل وچهار درجه عرض شمالی و شصت وسه تا شصت وشش درجه طول شرقی قرار دارد بحدود زیر:
شرق: دریای خزر. شمال: رود ترک. غرب: املاک چرکسان و ادسا. جنوب غربی: گرجستان. جنوب شرقی: شروان. قسمتی از شمال شرقی آن بحسن مکانت معروف و بخصوص در سواحل دریا و رود ترک بر اثر وفور آب بسیار قابل زراعت است. قسمتی دیگر از شمال شرقی آن اگرچه حاصلخیز است ولی بواسطه بودن جبال صعب زندگی سخت و پرمشقت است.
مسعودی داغستان را به سال 342 هجری قمری مرکب از سه ناحیه می آورد بدینقرار:
اول: قیطاق که از دربند بطرف شمال واقع و حاکم نشینش سمندر یعنی ترخواست میگویند نوشیروان آنرا بنا کرد و بعد پایتخت خاقان خزر شد و چون سلمان بن ربیعه آنرا بگرفت خاقان پایتخت خود را به اتل برد. اهالی سمندر خزری و تعدادی مسلمان و یهودی بدانجا سا کنند. ابن حوقل میگوید طایفۀ روس در 358 هجری قمری سمندر را گرفت و عمارت و باغهای کثیر و آبادآنجا را ویران کرد.
دوم: سریر که در جانب شمال غربی و به سه منزلی دربند قرار دارد شاه آنرا فیلان شاه میگویند که بر دین نصاری است. قول بعضی در تسمیۀ این شهر به سریر آن است که یزدجرد ساسانی چون از اعراب مغلوب شد تخت خود را بوسیله یکی از اولاد بهرام چوبین بکوه فتح یعنی قفقاز فرستاد و او آن تخت را بملکی که حالا سریر میگویند قرار داد. بعضی دیگر چون حکیم نظامی این ناحیه را سریر ازآن جهت میگویند که تخت کیخسرو در آنجا بغاری بوده است. و عقیدت گروه سوم بر آن است که شاه این ناحیه برکرسی زرین می نشیند. نزدیک سریر ملک رزه گران است که حالا کوسه چی مینامند.
سوم: کوهستان قموق است که بر جانب شمالی سریر و غربی قیطاق قرار دارد مردم آنجا بر دین نصاری اند و ایشان را پادشاه نیست و از آنجا بملک ’الان’ میروند. (از تاریخ داغستان نسخۀ خطی کتاب خانه ملی بشماره 2368). این ناحیه امروز در تصرف دولت روسیه است و یکی از جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی و دارای نهصدوسی هزار سکنه است. مرکزآن دربند و شهر مهم آن مخاچ قلعه (پترفسک) است
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
درویش، شیخ، منصور. جد اعلی خواجه محمود سبزواری. (مجالس النفایس ص 103). خواندمیر آرد: درویش باباعلی خوشمردان درویشی پاکیزه روزگار لطیف گفتار بود و هم در آن زمستان که میرزا ابوالقاسم بابر در مشهد قشلاق نمود از سبزوار بخدمت پادشاه کامکار شتافت و التفات و عنایت بسیار یافت درویش منصور به صفت تقوی و پرهیزکاری اتصاف داشت و در غایت ریاضت اوقات گذرانیده پیوسته نقش فضایل و کمالات بر صحیفۀ خاطر می نگاشت و در فن عروض و صنایع شعری شاگرد مولا یحیی سیبک بود و در علم تصوف سند به حافظ علی جامی درست مینمود و در علم عروض دو رساله تألیف کرد و در جواب قصیدۀ مصنوع خواجه سلمان شرایط اهتمام بجای آورد و مطلع آن قصیدۀ درویش این است، بیت:
بس دویدم در هوای وصل یار
کس ندیدم آشنای اصل کار.
از جمله منظومات درویش منصور این رباعی نیز مشهور است که:
موجود چو ذره ای بخود نتوان کرد
بسیار حدیث نیک و بد نتوان کرد
ایجاد چو، بی قبول ممکن نبود
آن راکه قبول کرد، رد نتوان کرد.
(حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 62) (رجال حبیب السیر ص 133)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
مرکّب از: دریای فارسی + بگ ترکی، دریابیگ. رجوع به دریابیگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
مرکّب از: دریا + بان، پسوند محافظت، حافظ دریا. نگاهبان دریا، در اصطلاح امروزین نیروی دریایی، درجه ای از درجات نظامی بحری. صاحب منصبی در نیرویی دریایی. امیرالبحر دوم. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ بَ)
به معنی سنار و آن تنک آبی را گویند از دریا که تهش نمایان باشد و گل داشته باشد تا کشتی بر آن بند شود و بایستد و نگذرد. (آنندراج) ، بندر و کشتی گاه. (ناظم الاطباء) ، کارخانه ای که در آن کشتیها را تعمیر می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دریا بیگی
تصویر دریا بیگی
سمت و رتبه دریا بیگ امیر البحری دریا سالاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیابی
تصویر ردیابی
چشپریابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا بگ
تصویر دریا بگ
رئیس دریا امیر البحر دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیابیج
تصویر دیابیج
جمع دیباج، از ریشه پارس دیباها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابار
تصویر دریابار
دریای بزرگ، اقیانوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصب در نیروی دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابگ
تصویر دریابگ
دریا بغ دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا بیگ
تصویر دریا بیگ
امیر و رئیس دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابیگی
تصویر دریابیگی
دریا بغ دریا سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریابار
تصویر دریابار
ساحل، کنار دریا، شهری که در ساحل دریا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریابان
تصویر دریابان
صاحب منصبی در نیروی دریایی، امیرالبحر دوم
فرهنگ فارسی معین
آدمیرال، امیرالبحری، دریادار، دریاسالار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
Nautical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
морской
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
nautisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
морський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
morski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دریایی
تصویر دریایی
航海的
دیکشنری فارسی به چینی