تخم گیاهی است که آن را دوسر گویند و در میان زراعت گندم وجو روید. گرم و خشک است در اول و دوم و محلل ورم خنازیر باشد و شیلم همان است. (برهان). نوعی از غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مردم گلپایگان گرگاس است. تخم یولاف که دوسر باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه مهلک و مضری است که بعضی آن را دارنل دانند و یونانیان آن را ذرنیان دانند و اعراب آن را زوان گویند. خلاصه این سبزه همه جا در میان گندم روید و تماماً شبیه گندم است، بطوری که قبل از ظهور سنبل به سختی آن را از گندم تمیز می توان داد و دارای چند دانه در میان غلافهای معدود بر سنبل بلندی می باشد. اعراب آن را کوبیده غربال کنند و اگر چنانچه در میان گندم داخل شده نان ساخته شود اسباب دوار سر خواهد شد و بعضی اوقات مسهل است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به دوسر شود، نزد بعضی اسم بزر شیلم است. (فهرست مخزن الادویه)
تخم گیاهی است که آن را دوسر گویند و در میان زراعت گندم وجو روید. گرم و خشک است در اول و دوم و محلل ورم خنازیر باشد و شیلم همان است. (برهان). نوعی از غله که دوسر نیز گویند. (ناظم الاطباء). در لهجۀ مردم گلپایگان گُرگاس است. تخم یولاف که دوسر باشد. (فرهنگ فارسی معین). گیاه مهلک و مضری است که بعضی آن را دارنل دانند و یونانیان آن را ذرنیان دانند و اعراب آن را زوان گویند. خلاصه این سبزه همه جا در میان گندم روید و تماماً شبیه گندم است، بطوری که قبل از ظهور سنبل به سختی آن را از گندم تمیز می توان داد و دارای چند دانه در میان غلافهای معدود بر سنبل بلندی می باشد. اعراب آن را کوبیده غربال کنند و اگر چنانچه در میان گندم داخل شده نان ساخته شود اسباب دوار سر خواهد شد و بعضی اوقات مسهل است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به دوسر شود، نزد بعضی اسم بزر شیلم است. (فهرست مخزن الادویه)
کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب). کوفتن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفتن گندم را با خرمن کوب. (از اقرب الموارد) ، سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر، کهنه کردن جامه. (از منتهی الارب). درس. و رجوع به درس شود
کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب). کوفتن خرمن. (تاج المصادر بیهقی). کوفتن گندم را با خرمن کوب. (از اقرب الموارد) ، سخت گرگین و قطران مالیده شدن شتر، کهنه کردن جامه. (از منتهی الارب). دَرس. و رجوع به درس شود
جمع واژۀ درکه، به معنی ته و نشیب است، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد) ، و درکات به معنی منازل دوزخ است. (از غیاث) (از آنندراج) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ، پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه. (گلستان سعدی). رجوع به درکه شود
جَمعِ واژۀ درکه، به معنی ته و نشیب است، و این در مقابل درجات است (که مراتب بهشت باشد) ، و درکات به معنی منازل دوزخ است. (از غیاث) (از آنندراج) : یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ، پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن چه. (گلستان سعدی). رجوع به درکه شود
دهی است از دهستان چناررود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 46 هزارگزی جنوب خاوری آخوره و 5 هزارگزی راه چادگان به تنگ گزی، با 149 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان چناررود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 46 هزارگزی جنوب خاوری آخوره و 5 هزارگزی راه چادگان به تنگ گزی، با 149 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود خانه محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع درهزارگزی شمال مهاباد و یکهزار گزی باختر راه شوسۀ مهاباد به ارومیه با 345 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود
نباتی است. (از اقرب الموارد). معرب از دوروس فارسی و نوعی از ورد منتن است. گیاه او بقدر شبری و زیاده از آن و از ساق او شاخه ها رسته و برگش شبیه به برگ کنار و سبز مایل بسیاهی و عدد برگ هر شاخه ازسه تا هفت و گلش زرد و مستدیر و پهن و کوچک و بدبو و تخمش شبیه به فلفل کوچکی است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). ادریس. بونافع. ثافسیا. و رجوع به ثافسیا شود